ديوانه تر |
Sunday, August 31, 2003
● نمی دونم چه مرضيه ! رو هر چی که حساسيت دارم ، عدل ميرم همونو همه جا جار می زنم !
........................................................................................می مردی نگی تو کلاس قبليت هميشه دير می رسيدی ؟! که بعد معلوم بشه معلمت فکر می کرده تو آخر آنتايمی ! □ نوشته شده در ساعت 23:19 توسط tanha Saturday, August 30, 2003
● " سق سياه که ميگن همينه ديگه ، نه ؟!!! "
يعنی کلمه ها از دهنم خارج نشده اتفاق می افته ! □ نوشته شده در ساعت 03:43 توسط tanha
● پارسال اين موقع چه انرژيهايی از خودم ساطع می کردم !!!
........................................................................................يه تئوری (!) هم داشتم واسه خودم ، چی بود ؟ ... کرامت انسانی ! که تک تک آدمهای تو خيابون ، کور و کچل و بی ريخت و خوشگل ، ... همه به يک اندازه آدمند ، همه به يک اندازه محترم . عجب ! از اون جا ببين به کجا رسيده ام ! نه اين که ديگه اونو قبول نداشته باشم ، اما از کرامت انسانی يه دفعه هولوپی افتادم وسط انسانيت حيوانی يا شايدم حيوانيت انسانی !!! اين دومی مال زمان جنگ عراق و امريکاست : آدمها با حيوونهای ديگه هيچ فرقی ندارند. بايد همديگه رو شکار کنن تا بتونن زنده بمونن ! آدمها فقط يه مشت حيوونن که الکی ادای آدم بودن از خودشون در ميارن !!! ... ادای متفاوت بودن ! ... ببين چی بوديم ، چی شديم ! ... به اين ميگن سير قهقرايی ! □ نوشته شده در ساعت 02:26 توسط tanha Friday, August 29, 2003
● اين دو خط زيری رو که نوشتم ياد يه چيزی افتادم !!!
آی حال می کنم وقتی با خودم شرط می بندم و برنده ميشم !!! اين کاست تو مثل گلی سعيدو شنيدين ؟! ( اونی رو که تو ايران اجرا کرده ) داشتم اونو گوش می دادم ، با خودم گفتم اين شعرای به اين مزخرفی رو فقط در صورتی ممکنه حاضر شده باشه بخونه که خودش گفته باشدشون ! وگرنه که هر شاعری اينا رو جلوش ميذاشت ، حتماً می کوبيدشون تو سرش ! خوب حدسم درست بود ! ... يعنی صد رحمت به ستاره شعرای من ! بابا اقلاً ميدادی اون قافيه های آسونو يکی برات اصلاح کنه برادر من ! ( اين اصلاً مهم نيست که يه احساسی قافيه نداشته باشه ، اما وقتی تمام سعيتو می کنی که قافيه بسازی ، ديگه بهتره اين همه غلط غولوط نداشته باشه ! ) ... نمی دونم ، خلاصه يا بدجوری احساس داشته نسبت به اون شعرا ، يا بدجوری به بی پولی خورده بوده ! □ نوشته شده در ساعت 08:29 توسط tanha
● صبح است ساقيا يه کم هم فکر خواب کن !!!
........................................................................................فکری برای رفتن تا رختخواب کن ! □ نوشته شده در ساعت 08:04 توسط tanha Thursday, August 28, 2003
● همين جور که ميری داری به اندوه زن بودن فکر می کنی ؛ به اين که چقدر - بر خلاف ديروز - سر حالی و چه اتفاقهای بی اهميتی می تونه همين خوشی کوچيکو ازت بگيره ! شايد واقعا مسخره باشه ، اما مثلاً همين مرده که تا کمر از شيشه ماشينش اومده بيرون ، زل زده تو صورتت و داره هر هر می خنده ! با خودت ميگی لابد يه جای کارم ايراد داره !!! يه نيم نگاه تو آينه ميندازی ، نکنه يه وقت شاخ درآورده باشی يا مثلاً دستهای روغنيتو به صورتت ماليده باشی يا ماتيکتو رو دماغت زده باشی ... يا هر چيز ديگه ای ! بالاخره يه چيزی بايد باشه که خنده دار به نظر برسه.
پيدا نمی کنی . لباتو با تعجب کج و کوله می کنی و باز سعی می کنی نگذاری از حال خوب به حال بد برسی ! همه چيز مرتبه. هنوز دير نشده که بخوای برای دير رسيدنت نگران باشی ! تازه می خوای به محل کار خواهرت هم يه سر بزنی ، پس بهتره زودتر ترافيک سنگين همتو رد کنی. ورودی بزرگراه يک پيکان داره با سرعت ده کيلومتر ميره رو اعصابت. يه بوق براش می زنی که بجنب بابا. و اصلاً به اين فکر نمی کنی که ممکنه به تريج قبای راننده سبيل کلفتش بر بخوره !!! ضعيفه رو چه به بوق زدن ! اصلاً خوش دارم هر جا عشقم کشيد وايستم ! به فاصله يک نگاه کردن توی آينه ، می بينی مردک جفت پا زده رو ترمز و تا صندوق عقبش يه اپسيلون بيشتر نمونده ! ترمز می کنی. به کوری چشمش به موقع ترمز می کنی و بهش نمی خوری. مرتيکه داره از تو آينه غضب آلود نگاه می کنه و نمی خواد راه بيفته ! لازم نيست زياد معطل بشه ، طولی نمی کشه که يه موتوری با سرعت از راه ميرسه و صاف ميره تو صندوق عقب ماشينت ! با خودت ميگی خدا کنه نمرده باشه ! مرتيکه با دل خنک شده گاز ماشينشو می گيره و غيب ميشه. موتوريه مياد کنار شيشه . پس نمرده !!! - خانوم چرا ... - نديدی مگه مرتيکه احمقو ... - واسه چی زد رو ترمز؟! - مرض ! ( اينو ديگه بلند نميگی ! ) - خلاصه اون پشت يه مقدار خط مط افتاده ، اگه اشکالی نداره ما بريم ؟ سرتو تکون ميدی يعنی که بفرماييد. می خوای بگی همين که شما نمرديد ما ازتون يک دنيا متشکريم ! ديگه لازم نيست از حال بد فرار کنی. حال بد ، خوب بلده چه جوری راهشو پيدا کنه ! فقط بايد به خودت بفهمونی که اين اندوه زن بودن نيست ، اندوه ضعيف بودنه ، اندوه ضعيف بودن ! □ نوشته شده در ساعت 04:34 توسط tanha
● " هر کی هر چی می فروشه ، کم کم ديگه خودشو هم به همون اسم صدا می کنن ؛ مثلاً يکی که عنبر می فروشه ، وقتی ميره جايی ، همه ميگن عنبر اومد. بر اثر مصاحبت ، اينا کم کم خاصيت همديگه رو پيدا می کنن و طبيعتشون يکسان ميشه. ... "
........................................................................................اين جمله ها رو - البته نقل به مضمون - هفته پيش آقای الهی قمشه ای تو برنامه تلويزيونيش می گفت. من اصلاً با مفهوم اين جمله ها مخالفتی ندارما ، فقط تو اين فکرم مثلاً يکی که گوسفند می فروشه وقتی يه جا ميره همه ميگن کی اومد ؟!!! □ نوشته شده در ساعت 00:44 توسط tanha Wednesday, August 27, 2003
● ژنرال فهيم به اين بی معرفتی ، به قول شبح نوبره والاه !!!
........................................................................................
□ نوشته شده در ساعت 22:59 توسط tanha Tuesday, August 26, 2003
● صرفاً تخيلی !
........................................................................................- آدامس داری ؟ - آره - پس قربونت بندازش تو دهنت ، بو گند خفه م کرد !!! تخيلش از اين بابت بود که من اصلاً آدامس نداشتم ، پس بقيه مکالمه فقط تو ذهن خودم انجام شد ! □ نوشته شده در ساعت 00:38 توسط tanha Monday, August 25, 2003
●
........................................................................................حسابی که به زمين نزديک شد ، می پرم رو مريخ و ديگه پشت سرمم نگاه نمی کنم ! ... يادم باشه بپرسم ببينم آدم هم حاضره با من بياد يا نه ؟! □ نوشته شده در ساعت 02:32 توسط tanha Sunday, August 24, 2003
● هشت صبح ؟!
نه واقعاً هشت صبح ؟! ... آخه منو چه به کلاس ، اونم ساعت هشت صبح ؟!!! □ نوشته شده در ساعت 02:11 توسط tanha
● گرچه کشف تازه ای به نظر نمی رسه ، اما از حرفهای امروز کلاس به اين نتيجه رسيدم :
جامعه مردسالار برای زنها يک سری مزايای تخدير کننده داره که باعث ميشه به فکر تغيير هم نيفتند. در واقع زنها در ازای حقوقی که از دست می دهند ، يک نوع رشوه می گيرند. خوب مثلاً همين که راست راست راه ميريم و يکی ديگه خرج زندگيمونو تامين می کنه ! موقعيت هوس انگيزيه ديگه ! امروز تقريباً تمام همکلاسهام عقيده داشتند زنها بايد بتونن هر وقت دلشون خواست بازنشسته بشن.( خوب مگه مردها نبايد بتونن ؟! ) راستش از وقتی که زنانِ اين ماه ، متن کامل کنوانسيون رفع تبعيض از زنان رو چاپ کرده بدجوری تو فکرشم. با همون اولين نگاه ميشه فهميد مفادش خيلی مترقيه ؛ حداقل خيلی خيلی مترقی تر از اون چيزی که ما هستيم ! □ نوشته شده در ساعت 01:52 توسط tanha
● من يه حس نوستالژيک خيلی بدی نسبت به عروسی خورشيد خانوم دارم !!!
........................................................................................اصلاً نمی دونم چرا ! انگار يه آفتابی که مال همه بود ، حالا ديگه مال هيچ کس نيست ! ... ميشه اشک منو درنياری ؟ بعد از سوزوندن اون کيبورد - که مال خودم هم نبود - ديگه از ريختن اشکام رو کيبورد هم می ترسم !!! نبايد اينو می گفتم ؟! □ نوشته شده در ساعت 00:45 توسط tanha Saturday, August 23, 2003
● در يک اقدام انقلابی امروز بعد از دو ماه رفته ام کلاس زبان اسم نوشته ام !
........................................................................................در يک اقدام انقلابی يه کلاس هم برای ساعت هشت صبح برداشته ام ! تازه همين امروزم کلاسم شروع شده ! ... در يک اقدام مذبوحانه ضد انقلابی ، تمام دو ساعتی رو که بعد از کلاس تو ترافيک گير کرده بودم ، به خودم بد و بيراه گفتم !!! □ نوشته شده در ساعت 22:42 توسط tanha Friday, August 22, 2003
● وقت خوابه !!!
آخيش ، چه مسافرت خوبی بود ! يعنی چه مسافرت خوبی رفتند که من تونستم با خيال راحت آنلاين بشم ! حيف که فقط يه روز بود ! □ نوشته شده در ساعت 09:18 توسط tanha
● پس چرا ما اون هفته که رفتيم درکه هيچ خبری از اين بی ناموسيها نبود ؟!!!
........................................................................................... قبول نيست ، از اول ! □ نوشته شده در ساعت 00:00 توسط tanha Wednesday, August 20, 2003
● يادداشت امروز هودرو که خونديد ؟ درباره برنامه راديو کانادا و اين حرفها ...
........................................................................................... فقط فکرشو بکن که من يه عکس بفرستم ، از " محيط اتاق شخصيم ، يا جايی که در آن می خوابم " !!! ... وای ، چه شود ! جداً عکس سال ميشه ! يکی لطفاً جلوی منو بگيره که عکس اتاقمو نفرستم !!! وگرنه که آبروی هر چی وبلاگ نويسه ، رفته به باد ! از امروز به مدت يک هفته آماده قبول رشوه های شما می باشيم ! غفلت موجب پشيمانی است ! از ما گفتن بود ! □ نوشته شده در ساعت 04:45 توسط tanha Tuesday, August 19, 2003
● آقا اين بيانات گهربار آی کيويی از دهان ما خارج نشده بود ، که به ناگهان يه وبلاگ جلوی چشم ما سبز شد عين دسته گل ، يک تست آی کيو از توش در اومد ، ماه !
فقط يه خورده زيادی خارجکيه ، با وجود اين جالبه ! من که خيلی وقت بود دنبال يه همچين چيزی بودم. ...ميگم حالا آی کيوی نرمال چنده ؟ اهکی ! اول شما بگيد ، تا بعد من بگم جواب تستم چند شده !!! □ نوشته شده در ساعت 05:35 توسط tanha
● می خوام صداها رو به مطلب اون شبم برگردونم. وقتی اون حس دوباره برگشته ، وقتی دوباره به اون کلمه ها نياز دارم ، و وقتی به شدت حس می کنم مث فانوسی که دوست داره بشينه جای ماهم ...
برشون می گردونم. ... اه لعنتی ! حالا کجا نوشته بودمشون ؟!!! □ نوشته شده در ساعت 05:35 توسط tanha
● ضعف آی کيو جداً مشکل بزرگيه !
........................................................................................مشکلی که خود آدم هيچ وقت ازش زجر نميکشه !!! □ نوشته شده در ساعت 05:31 توسط tanha Monday, August 18, 2003
● چيزی که برام قابل درک نيست اينه که چرا اينقدر از دادن حق و حقوق زنها می ترسند ؟! مگه اين استثمار چقدر براشون نفع داره که حاضر نيستند به اين راحتيها از دست بدنش ؟!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 00:59 توسط tanha Saturday, August 16, 2003
● آقا مجری رسانه ملی زرد کرده بود !
دوربينو بردند رو نوشته های دکور که برنامه رو قطع کنند ، بعد انگار ديدند اين جوری بيشتر ضايع است ، ادامه ش دادند ! خلاصه که خانوم جلودارزاده ، حالی ازشون گرفت ! ... حيف که من آخر برنامه رسيدم ! بحث پيوستن به کنوانسيون حقوق زنان بود ؛ يه دونه از اين چادر به سرهای لچک گل منگلی آورده بودند که زيرآب کنوانسيونو بزنه ! در کنارش هم خانوم جلو دارزاده بود به عنوان موافق ! از اين حرف زد که ما به طور مشروط به کنوانسيون می پيونديم ، پس قضيه مخالفت با شرع به کلی منتفيه. مثال آورد که همين حالا به کلی از کنوانسيونهای کارگری ملحق شديم ، اما بندهای خلاف شرعشونو نپذيرفتيم ! ... خلاصه که فکر کنم امشب گويندهه اخراج شده باشه ! آخه قرار نبود به جلودارزاده اجازه حرف زدن بدن ! نتيجه گيری و کلام آخرم گذاشته بودن واسه خانوم گل منگليه ! اما جلودارزاده رفت وسط نتيجه گيری يارو که داشت از خدا و پيغمبر و " حضرت امام " مايه ميذاشت ، با صراحت پرسيد: شما اصلاً به برابری زن و مرد به عنوان دو تا آدم اعتقاد داريد يا نه ؟! خانومه اومد امورتربيتی بازی در بياره که به برابری ... فيزيولوژيکيشون نه ... خودشم مونده بود چی داره ميگه ! مجريه در حالی که از ترس می لرزيد پريد وسط که ما فعلاً به نتيجه نمی رسيم ، خدافظ شما !!! ... ميگم به عنوان کانديدای رياست جمهوری ، اين خانوم جلودارزاده هم انتخاب بدی نيستا ؟! □ نوشته شده در ساعت 23:36 توسط tanha
● من دزد نيستم ، به خدا من دزد نيستم ... جنس خوب ، رفيق ناباب ... !
........................................................................................ديشب که بعد از يک شبانه روز ، در کوله پشتيمو باز کردم ، يه دفعه يک کيسه با سه تا سيب نيمه پلاسيده از توش افتاد بيرون ! ... با يک دنيا شرمندگی از صاحب سيبها ، من فقط می دونم که من اينا رو نذاشتم تو کيفم ! حالا کی گذاشته ... ؟!!! ... بابا سيب می دزدين ، اقلاً يه ندا بدين که بيست وچهار ساعت اين سيبا نمونه تو کيف من کپک بزنه ! □ نوشته شده در ساعت 20:23 توسط tanha Friday, August 15, 2003
● اگه اين چند روزه نمی نويسم برای اينه که ويندوزم بدجوری داغونه ... البته خودم هم دست کمی از اون ندارم !
........................................................................................من ، يه چند روزی طول ميکشه تا درست بشم ؛ ويندوزو هم به محض اين که همه چيزو از روش برداشتم ، عوض می کنم. ... کاش خودمم می تونستم ! □ نوشته شده در ساعت 15:51 توسط tanha Thursday, August 14, 2003
● از اين ور به اون ور ، عين يه تی بگ وارفته ولو ميشم !
... هر جا که پيش بياد ! □ نوشته شده در ساعت 23:31 توسط tanha
● kharabe hanoozam
........................................................................................man masalan gharare zood bekhabam. mishe az khodam khahesh konam ... hichi baba ... fekr nakonam beshe ! □ نوشته شده در ساعت 02:29 توسط tanha Wednesday, August 13, 2003
● آدم بايد ديوونه باشه با کسايی که اون روی سگشو ( بخونيد وبلاگشو ) ديدن ، بيرون بره !
تازه آدم بايد ديوونه باشه که قشنگی دنيای وبلاگی رو با بی ريختی دنيای واقعی نابود کنه ! ... هرچند ... ديوونه تو آدما زياد پيدا ميشه !!! □ نوشته شده در ساعت 21:37 توسط tanha
● من که ديگه يادم نمياد اينجا چی نوشته بودم !
........................................................................................موضوعشو کاملاً يادمه ، ولی جمله هاشو نه ! .. نه غم دلشو گفت ، نه به غم دل کسی گوش داد ! يه چيزی تو اين مايه ها ! □ نوشته شده در ساعت 00:36 توسط tanha Tuesday, August 12, 2003
● lanati farsish kou ?!
........................................................................................mikhastam begam sa`at yazdah e sobhe va man hanooz nakhabidam ! jaryan chie oon vaght ?! ... khodam ke nemidoonam ! □ نوشته شده در ساعت 11:02 توسط tanha Monday, August 11, 2003
● اين جمله ها رو تو کتاب جديد هری پاتر می خوندم ؛ درست تو آخرين پاراگراف اون صفحه نوشته شده بود :
........................................................................................" هری بلافاصله فرود آمد و بر روی چمنهای نامرتب وسط يک ميدان از جارويش پياده شد. ... همان طور که می لرزيد به اطرافش نگاهی انداخت. نمای دود گرفته خانه های اطراف چندان خوشايند نبود. شيشه ی پنجره های بعضی از آنها شکسته بود و در نور چراغهای خيابان برق می زد. رنگ ِ در ِ بسياری از آنها پوسته پوسته شده بود و توده های بزرگ زباله در مقابل پله های چندين خانه به چشم می خورد. هری پرسيد : - اين جا کجاست ؟ " انتظار داشتم ورق که می زنم ، در جواب اين جمله نوشته باشه : - تهران ! □ نوشته شده در ساعت 22:11 توسط tanha Sunday, August 10, 2003
● راستی من کيم ؟
........................................................................................اين فرشته روزهای يکم يا اون سگ ديوونه روزهای بيست و نهم ؟! من فقط می دونم که اين دو تا زمين تا آسمون با هم فرق دارن ، زمين تا آسمون ! و من هم اين وسط هيچ نقشی ندارم ! اصلا من اين وسط هيچی نيستم ، " اون پشه هم " حتی ... خود هورمونه است ! □ نوشته شده در ساعت 03:41 توسط tanha Saturday, August 09, 2003
● بعضی وقتها همچين تميز با خونسردی ، می زنم تو ذوق ملت که خودم هم توش می مونم !!!
........................................................................................بدبخت فقط يک کلمه برگشت گفت شما کالر آی دی ندارين ؟! بذارين حتماً ! همچين زدم تو کرک و پرش که خودمم فکرشو نمی کردم ! ... وقتی يه چيزی حرصمو در آورده باشه اصلا نمی تونم جلوی خودمو بگيرم و اين حرصه رو نشون ندم ! بعد که يارو رفت تازه يادم اومد که هوووو ! چه خبرته ؟! يواش تر !!! افسار پاره کردی ! ... ته مونده همون دست و پا زدنهاست ! ته مونده همون آزاديهايی که داره ذره ذره از دست ميره ! من که می دونم اين يکی هم رفتنيه ! من که می دونم مامان پاش به ايران نرسيده کالر آيديشو رو می کنه ! قيافه نحسش هر بار که در کمد مامانو باز می کنم جلوی چشممه ! اون موقع که هنوز با سيستم ايران جور در نمی اومد ، مامان خانوم می خواست به زور کارش بندازه ! حالا بياد و حتی قبل از اين که خودش تو خونه اينا ببينه ، اين آقا بهش گزارش بده ! ... يعنی مطمئنم چمدونشو باز نکرده اول کالرآی دی رو نصب می کنه ! اين مرد اصلاً آفريده شده که آينه دق من باشه ! جالبه که آخر هم کار خودشو می کنه ! از همون عصر که " رام " هی زنگ می زد و اينا ول کن ِ گوشی نبودن ، حرفشو شنيده بودم : ما يه کالر آی دی اضافی داريم ، بياريم واسه ... ! خواستم بگم شما گوشی تلفنو بغل نکنيد ببريد تو اتاقتون ، ما کالر آی دی لازم نداريم ! شايدم واسه همين اون جوری با خونسردی زدم تو ذوقش که نمی خواستم دور برداره و بلند شه کالر آی دی رو بياره رو تلفن ما نصب کنه. ... تو خونه ای که دوست پسر آدم نمی تونه مثل آدم بگه با کی کار داره ، کالر آيدی به چه دردم می خوره آخه ؟! اگه نخوام مامانم شماره دوست پسرمو داشته باشه بايد کيو ببينم ؟! تکنولوژی وقتی خوبه که برای آدم آرامش بياره. کالر آی دی چه آرامش خاطری برای من مياره ؟! يا حتی برای مامانم که انقدر کشته مرده شه ؟ يا حتی برای اون آقاهه که نشسته تا يکی اشتباهی شماره خونه شو گرفت و ببخشيد نگفت يقه شو بگيره ! کالر آی دی مال فرهنگيه که آزادی آدمها توش محترم باشه ، نه مال فرهنگی که مزاحم های تلفنيشو با چاقو سلاخی می کنند ! خيلی چيزها هست که برای فرهنگ ايرانی ساخته نشده ! عين قضيه سراميک های خونه همين فاميلمون که هر وقت ميری خونه شون مجبورت می کنن کفشهاتو از پات در بياری ! فقط تصور کن سندل پات کرده باشی و بعد بخوای بی جوراب رو سراميک های خاک گرفته قدم بزنی ! فرهنگ نجس و پاکی ، فرهنگ فرش و قالی ، سراميک برنمی داره که آقا جان ! کالر آی دی هم همينه تو خونه ايرانی ! عين راه رفتن پابرهنه رو سراميکهای خاک گرفته است ! همون جوری چندش آور ! عين پاهای برهنه ، عين سراميک های خاکی ، ... □ نوشته شده در ساعت 00:00 توسط tanha Thursday, August 07, 2003
● البته ناچارم اعتراف بکنم از بين اون دو موردی که ديروز گفتم ، من مسلماً و موکداً ، دود سيگارو ترجيح ميدم !!!
□ نوشته شده در ساعت 20:29 توسط tanha
● يا زمان به عقب برگشته ، يا البرز بدجوری قاط زده !
........................................................................................يعنی اندازه هيکل اون کوه البرز ... ! □ نوشته شده در ساعت 03:20 توسط tanha Wednesday, August 06, 2003
● همه جای ايران ، سيگار می کشم !
........................................................................................از وقتی تو سالن پروازهای داخلی حتی يک صندلی بدون دود هم برای نشستن پيدا نکردم ، دارم فکر می کنم : برای سيگار کشيدن تو يک جای عمومی ( يا حتی نه خيلی هم عمومی ) به ميزان خيلی خيلی زيادی خودخواهی لازمه ! ديدين بعضی وقتها اينايی رو که تو مکانهای عمومی پاشونو از تو کفش در ميارن ! بعد يه بوی خوشی تا اون عمق دماغ آدمو نوازش ميده که می خوای همون جا از خوشی غش کنی ، اما طرف به روی مبارکش هم نمياره ! خلاصه يه چيزی تو همون مايه ها ! □ نوشته شده در ساعت 20:15 توسط tanha Tuesday, August 05, 2003
● خواب ديدم مادرم شاعر بود
و پدرم شعرهايش را به زنجير می کشيد خواب ديدم مادرم شاعر بود و پدرم شعرهايش را شلاق می زد ... شعرهايش مردند ! *** چه زيبا می شوم گريه که می کنم و چه زيبا شده ام امروز چه زيبا شده ام ! □ نوشته شده در ساعت 17:54 توسط tanha
● يک پيشنهاد هودرانه !
........................................................................................آقا يکی بياد تمام شعارها و ديوار نوشته ها ی از اول انقلاب تا حالا رو يه جا جمع کنه ؛ حيفه اينا کم کم داره يادمون ميره ها ! ( شايد هم قبلاً کرده باشن ؟ اما اگرم باشه حتماً حال و هوای حزب اللهيش زيادی قويه ؟ ) هم واسه آدمهای عادی جالبه ، هم از نظر تاريخی بالاخره يه جورايی ارزش داره ، هم راحت مجوز می گيره. خلاصه يه تير و پونصد کمون ديگه ! تازه اگه ميشد شعارهای زمان انقلاب همه گروه ها رو هم توش جا داد که ديگه نور علی نور بود ، مثل اين يکی که رو يه ديوار سيمانی کنار تعاونی محله ما با خط آبی نوشته بودنش ، بعد امت حزب الله روشو حسابی با سياه خط زده بودن. آی من حال می کردم که تونسته بودم از زير خط خوردگيها کلشو بخونم ! نوشته بود : " گوشت گران ، ميوه گران ، بيکاری و حسرت نان ، به پا به پا زحمتکشان ... " اگه يه جورايی ناقص می زنه تقصير حافظه من نيستا ، فکر کنم بقيه شو ديگه شعارنويسه نتونسته بود کامل کنه و پا گذاشته بود به فرار ! ... ضد انقلاب فراری بيخود ميگفتا ! من خودم همين چند سال پيش پوست يکی از کيت کتهايی رو که از همين تعاونيه خريده بودم ، تو کلکسيون پوست آدامسهام ( ! ) پيدا کردم روش نوشته بود قيمت برای مصرف کننده : سی ريال ! آخه سه تومن هم پوليه تو رو خدا !!! البته خوب اينم هست : اون بيچاره از گرونی کيت کت اصلاً حرفی نزده بود که ! □ نوشته شده در ساعت 17:14 توسط tanha Monday, August 04, 2003
● آی اس پی های ايرانی ، مرده شور همه تونو ببرن که هر کدومتون يه مدل عيب دارين ! - از بيانات گهربار اينجانب جهت ايجاد يک پست اضافی برای به روز شدن وبلگ !
□ نوشته شده در ساعت 05:18 توسط tanha
● عقل سليم حکم می کنه وقتی داری خفه ميشی از گرما ، لباسهای اضافيتو در بياری !
........................................................................................خوب منم همين کارو کردم ! از زير آفتاب داغ اومده بودم تو ماشين و داشتم از گرما هلاک می شدم که يه دفعه " اون " کولرو کم کرد !!! منم فوری اون روپوش آستين بلند سياهو از تنم کشيدم بيرون که هر دو مساوی بشيم ! ... خوب واقعاً هم حق داشت با تی شرت آستين کوتاه سفيد سردش بشه ، منم سردم شد ! تازه من مقنعه هم سرم بود. اين بار خودم کولرو کم کردم ، در حاليکه فکر می کردم ببين ما چه بدبختيم که طبيعی ترين مسائل آدمها بايد برامون آرزو باشه ! آخه اگه به يکی بگی من آرزومه وقتی دارم از گرما غش می کنم لباس اضافيمو در بيارم و با تی شرت بگردم نمی خنده بهت ؟!!! شما آقايون محترم هم جداً خوب عشق دنيا رو می کنيدا! ... هر چند ، وقتی فکر می کنم می بينم اين ماييم که ظلمو پذيرفتيم ! واقعاً اگه انقلاب می شد و دستور می رسيد هيچ مردی نبايد بدون عبا عمامه بيرون بره ، کسی زير بار می رفت ؟! به خدا اگه می رفتن ! مگه قرار نبود آستين کوتاه ممنوع باشه ؟ ... جز اونايی که دنبال تظاهر بودن و يه مقدار هم کارمندهايی که اون اوايل می ترسيدن ، کدوم مردی از آستين کوتاهش گذشت ؟! می دونم مجازات بی مانتويی من با مجازات آستين کوتاه تو زمين تا آسمون فرق می کنه ؛ اما خوب اينم خودش دليل ديگريه بر ظلم پذيری مضاعف ما ! گفتم ما ! ما که عددی نبوديم اون موقع ، مامانهای ما . حالا واقعاً مامانهای ما ؟ ... يا مردهايی که بهشون دستور ميدادن ؟! ... راستی ما حتی يک زن هم نداريم که برای دفاع از حقوق فرديش مبارزه کرده باشه ؟! ... تا دلت بخواد حزبی و باندی و دار و دسته ای داشتيم ، اما فردی ، هيچ وقت ؟ يعنی حتی يک نفر هم به خاطرش خطور نکرده است که برای دفاع از آزادی فرديش جلوی توپ تانک مسلسل بايسته ؟! حالا خواهران و برادران ، ما يه چيزی گفتيم . شما سنگرهاتونو حفظ کنيد. حجاب اسلامی رو رعايت کنيد. از پوشيدن مانتو های تنگ و چاکدار و بدن نما در رنگهای جلف خود داری بفرماييد. حفظ حجاب از اوجب واجبات است. رعايت حجاب اسلامی در اين مکان الزامی است. ورود بی حجاب اکيداً ممنوع. اگر بی حجابی تمدن است ، پس حيوانات متمدن ترند. ما با سينما مخالف نيستيم ، ما با فحشا مخالفيم ... نه ببخشيد اين يکی ربطی نداشت ... خواهرم حجاب تو سنگر توست. بی حجابی زن از بی غيرتی مرد است . ... ارزنده ترين زينت زن حفظ حجاب است. حجاب برای زن چون صدف است برای مرواريد ( نمی دونم چرا اصل جمله ها يادم نمياد ! ) بی حجاب مترسک استکبار. بی حجاب محتاج نگاه ديگران. ... خلاصه که اصلاً قرار نيست اون " حتی يک نفری که می ايسته جلوی توپ ، تانک ، مسلسل به خاطر آزادی فرديش " من بدبخت بی دندون باشما !!! □ نوشته شده در ساعت 03:37 توسط tanha Sunday, August 03, 2003
● ميوه بهشتی را
........................................................................................بلعيدند با ولع و هسته اش را تف ف ف کردند با نفرت جايی در لجن آباد ِ پيش ِ رو مردان هفت خط چند نفر کاسب شديد امروز؟! مردان هفت خط امروز چند نفر درو کرده ايد مردان ِ رنگ رنگ امروز چند نفر ؟! □ نوشته شده در ساعت 00:16 توسط tanha Saturday, August 02, 2003
● ديدين اين مردهايی رو که حرف رکيک کلام روزمره شونه ، اما توی جمع يا تا به يه خانوم می رسن جانماز آب می کشن ؟!
........................................................................................... هيچی ... فقط حالم ازشون به هم می خوره ! ... پره پر از يه عالمه زخمه ناسازه دلم خوب می دونم قافيه رو بدجوری می بازه دلم ! ... بقيه ش فعلاً بايد حذف بشه. خوشم نمياد ازش. بعداً صداها رو ميذارم سر جای اصليشون. شايد ! □ نوشته شده در ساعت 05:46 توسط tanha Friday, August 01, 2003
● ای ...
جه دنيايی دارن اينا ! هنوز موندن که اگه بچه دبستانيشون مانتوی سبز و کرم و آبی نفتی ( ! ) بپوشه اسلام به خطر ميفته يا نه ! چيزی که نهايت نداره ... □ نوشته شده در ساعت 05:26 توسط tanha
● دچار يک بيماری شده ام به نام عشق استامبولی !
فرقی نمی کنه که استامبولی درست باشه يا استانبولی يا اسلامبولی يا ... هرچی ! مهم اينه که من ، وقت و بی وقت دلم قرمز پلو می خواد !!! الان ؟! ساعت چهار و نيم ، پنج صبح ... من استامبولی از کجا بيارم آخه ؟! اونم استامبولی مامان پز ! □ نوشته شده در ساعت 05:23 توسط tanha
● هر وقت ميره مسافرت فکر می کنم تو بدترين موقعيت تنهام گذاشته !
خوب راستش اون که نمياد هميشه بدترين موقعيتها رو پيدا بکنه و درست همون موقع بره سفر ! يعنی نميشه که اون هميشه بگرده موقعيتهای ناجورو واسه سفر رفتن انتخاب کنه ! پس نتيجه می گيريم هر وقت اون ميره سفر ، موقعيت خود به خود ناجور ميشه ! □ نوشته شده در ساعت 05:15 توسط tanha
● برای خوشگل شدن کافيه خودتو از زاويه نامطلوب نگاه نکنی !!!
........................................................................................گور بابای بقيه ملت که اتفاقاً تو رو فقط از همين زاويه نامطلوب می بينن ! خوب فکر کنم کار ديگه ای هم نشه کرد ! نميشه که واسه تک تک ملت توضيح بدی من از زاويه هشتاد و دو درجه شرقی اتفاقاً قابل تحمل ميشم ، ميشه ؟! □ نوشته شده در ساعت 04:00 توسط tanha
|