ديوانه تر


Tuesday, December 30, 2003

چوب لباسی های تل انبار شده کنار در حسينيه ارشاد ،
چمدون ،
بسته های خالی کفش ،
... خلوت تر شده بود امروز انگار ؟



بابا ميگه اين بدترين کاره که هر کس برای خودش يه گروه درست کنه و کمکها رو خودش برداره ببره اونجا : اين جوری آدمهای زرنگ چند بار از چند منبع تغذيه ميشن و به آدمهای بدبخت و بی دست و پا که واقعاً هم نياز دارن ، چيزی نمی رسه !
... فکر می کنم بد هم نميگه ؟!



........................................................................................

Monday, December 29, 2003

آن روزها که آفت نداشت
بادمجان بم
خونی که نبودند ؟
پرتقالهای بم ،
خونی که ... ؟! ... نبودند



........................................................................................

Sunday, December 28, 2003

تاکسی نامه ( اوله يا دوم ؟ )
به هر حال تو دفترمه :(



........................................................................................

Saturday, December 27, 2003

روز غمگين غافلگيری های خوشايند !



برای مرگ بی صدا ، مرثيه سر نمی کنم !

اولين چيزی که بعد از شنيدن خبر به ذهنم اومد ، اين شعر خورشيد بود :
" زمين نلرز خانه های ما سست است
زمين نلرز ديوارهای ما کاه گليست ... "


درست تو همون لحظه هايی که تمام شاعرانگی من خلاصه شده بود در آرزوی يک قلم کاغذ - که وسط جشن عروسی نداشتم - و شادی حبس شده در پارکينگ خونه ها و تصوير گياهی که يک روز از زير خاک رشد می کنه :

که می خزيم
ما و عشق و هلهله
به عمق دخمه ای درون خاک
و ساقه ستبرمان
به ريشه های کاخ ظلم می زند شبی
شبی که سبز می شويم

...

خيلی ها ناخواسته خزيده بودند زير يک خروار خاک ،
صداشون هم به هيچ جا نرسيد ،
هرگز هم سبز نشدند !



........................................................................................

Thursday, December 25, 2003

قصه کپی کاربنی با زانوهای زخمی و دماغ آويزان !

هر چی فکر می کنم ، نمی دونم واسه تولد علی چی بپوشم ... تولد علی ؟! ... هه ! عروسی علی !
هه هه ! چه خنده دار : عروسی علی ؟!!! ... زهر مار ، خنده نداره که !



تابستونه . من و خواهره وايساديم پشت پنجره. همون پنجرهه که پرده های آبی پررنگ آسمونی داشت و اون ور توريهای سيميش ، هميشه ی خدا پر از آفتاب بود ؛ از اون آفتابها که آدم حظ می کرد از تابيدنش ؛ از اون تابشها که تو يه بعد از ظهر گرم تابستون ، من و خواهره ، از لای پرده های پر رنگ آسمونی ، از پشت توريهای ظريف سيمی ، داشتيم نگاهش می کرديم !


... سايبون خونه اونا سبز بود ، سايبون خونه ما نارنجی.
قدش بلند بود و هيکلش درشت ؛ موهای سياه سياهشو پسرونه زده بود ؛ يک شلوارک نارنجی پوشيده بود با يه تی شرت که دورتادور گلهای ريز ريز نارنجيشو يه حاشيه نارنجی قاب گرفته بود.
اومد طرف پنجره .
يه کمی دور تر ، يک کپی آبی رنگش - انگار با کاربن کشيده باشن - تو خاک و خلها پرسه می زد.
... کپی کاربنی اما ، کوچکتر از اصل در اومده بود : يک کپی يک دوم ، يک سوم ...
با شلوارک آبی نفتی و تی شرت ِ حاشيه آبی .


حالا وايساده بود زير پنجره ، زير همون پنجره ای که پرده های آسمونی پررنگ داشت و می تونستی دماغتو اونقدر تو توريهای سيميش فرو کنی که جای کله ت يه گردالی گود بيفته ! ... اينو چند سال بعد فهميدی اما ! نه حالا که نگاهت خيره شده بود به اون ور توريهای تازه .
وايساده بود زير پنجره :
- سلام ، من اسمم ليليه ؛ تو فاميلمون بعضيا بهم ميگن ليلا ، بعضيام ميگن لی لی ... آخه تو شناسنامه همش يه جور نوشته ميشه ! ... شما هم تازه اومدين اينجا ؟ ... اسماتون چيه ؟ ... چند سالتونه ؟ ...
و خواهره بود که جواب می داد ؛
حتماً گفته بوده که خودش هشت سالشه و من چار سال و نيمم !
آخه وقتی مدرسه رفته باشی و با سواد شده باشی و کلاس اولت هم تازه تموم شده باشه که ديگه مهم نيست هنوز هفت سال و نيمت باشه ، بلدی بگی که هشت سالته و بادی هم به غبغب بندازی !
اما من ، نه مدرسه رفته بودم ، نه سواد داشتم ، نه بيشتر از چار سال و نيمم بود ، و خيره شده بودم به گوشواره های چسبون طلايی تو گوشهای سوراخ پسر شلوارک نارنجی !

- ميگم خواهره ، اين پسره چرا گوشواره گوشش کرده بود ؟!
- پسر نبود که الاغ ! مگه نشنيدی گفت اسمش ليليه !!!


پسر گوشواره دار به کپی کاربنی آبی وسط خاک و خلها اشاره کرد که :
- ا ِ ... برادر منم چار سال و نيمشه ؛ اسمش علي ه ...


... و تو تمام سالهای بعد ، علی بود و حکايت دماغ آويزون و زانوهای هميشه زخمی و هيکل آفتاب سوخته و خراشهای عميق روی سروصورت و ديوار راست و کتکهای استخوندار مامانش - که شيرينی هاش حرف نداشتند ! ...
علی بود و حکايت خانوم لک لک که موهاش هر روز به يه رنگ و اندازه بود و وقتی با اون کفشهای پاشنه بلند ، راه می رفت انگار با باسنش آدامس می جويد ! علی بود که وقت رد شدن خانوم لک لک ، از کنار خونه ما هوار کشيد :

- آهای خانوم قرتی !
- برين گم شين بچه های بی تربيت بی ادب ... مگه شما ها پدر مادر ندارين ...



... علی بود و قصه تلخ مرگ پدرش وقتی که هنوز خيلی بچه بود !


کتابهای قشنگمونو که تو منقل کباب پزی سوزونديم - همون جمعه ای که به جای کباب ِ بابا پز ، آش رشته داشتيم با نعنا داغ فراوون ! و تو منقل کباب پزيمون ، کتاب بار گذاشته بوديم ،
و کارتون کارتون کتاب که از خونه سياوش می بردند ،
و خانوم لک لک که مرد از کار در اومد ،
و موشک که افتاد صاف تو خونه پشتيشون ،
و بوی مرگ که پيچيد تو خونه های قشنگمون ،
و باغچه ی آس ِ خونه ما که خشکيد ،
و معمار دزد خونه پشتی که شبيخون زد به خونه ما ،
و سگ و گربه و آدم ( ؟ ) که وسط پذيرايی خونه متروک ، تفاله های بدبوی قهوه ای جا گذاشتند ،
و خونه های قشنگمون که تيکه تيکه بار کاميون شد ،
...
خيلی وقت بود که ديگه اونها از اون خونه رفته بودند !


کی باورش ميشه فردا ... ؟!
ميگن پسربچه های بيش از حد تخس ، آدم بزرگهای باوقاری از کار در ميان !
اگه اين که ميگن راست باشه ،
فردا عروسی يه مرد گنده ی با وقاره ، نه اون کپی کاربنی با دست و پاهای زخمی و دماغ آويزون که کاميونهای پلاستيکی رو با نخ دنبال خودش می کشيد و از تو باغچه خونشون کفشدوزک صيد می کرد !!!
... اگه اين که ميگن راست باشه ... !



آدمی که فردا می خواد بره يه عروسی توپ ، اون وقت شبش گلودرد " صدا در نيا " می گيره ، واسه لای جرز خوبه !



........................................................................................

Wednesday, December 24, 2003

... بازار برده فروشها ست ؟!
می خوان دهنمو باز کنم دندونامم بشمرن ؟!
بيکارن ملت به خدا !
... حالا گيريم که من می گفتم تشريف مبارکو بيارين ، می فهميدين من چه سليطه ايم با همون يه نظر ؟! ...
بابا به خدا يا ملت کم دارن يا ما ! از من بپرسی که ميگم هر دو !



........................................................................................

Tuesday, December 23, 2003

قصه شو پريشب نوشتم ، تو دفترم ، وبلاگ نداشتم آخه ! ... دوست دارم بذارمش اينجا ! يعنی الان که زنگ زد کارتشو بياره و من گوشی رو برداشتم ، باز دوباره احساساتم قلمبه شد که بذارمش اينجا ! اما خوب نميشه الان ...
دوست داشتم قصه شو الان دوباره کامل می نوشتم ، بلند بلند می خوندم ، قاه قاه می خنديم و هر جاش زيادی نوستالژيک بود ، زر زر گريه می کردم ، اما نميشه ! :(
خيلی بده که به اين ديوونه بازيها عادت کرده باشی ، بعد ازت توقع داشته باشن مث آدم نرمالها رفتار کنی !
واه واه واه ! آدم نرمالهای معمولی عوضی ! بايد همشونو انداخت تو يه نرمالخونه گنده که انقدر واسه ديوونه ها خطر ايجاد نکنن!!!

پس قرار شد قصه شو در اولين قرصت تايپ کنم ديگه ، قبول ؟!
... بعد نگی قديميه نمی ذارمش تو وبلاگا ! او کی ؟!



اگه نگم رامون کاخال جوان ، تو بهترينی ، خيلی بی انصافی کرده ام !
اقلاً امروز اگه نگم ، خيلی بی انصافی کرده ام ، که تو قنديل ترين آدم خوب دنياِيی ! ...
اما نمی دونی چه خوب شد که کارامونو انجام داديم ... نمی دونی که !
من می خوام مث وروره جادو باهات حرف بزنم ، نمی دونی چه خبراس اينجا ...
بساط رنگ و رنگ کاری و ... مهمانهای ناخوانده و ... شبيخون به اتاق مامان ( که اگه بفهمه ... اوه اوه اوه اوه ! ) ، ... عروسی و ...
درس و مدرسه هم که تعطيل از بيخ و بن !
... ميشه ديگه قتديل نبندی واسه من ؟! ... شرمنده اخلاق ورزشکاريت ميشيم دآش !



نمی دونم چرا خوشم مياد بگم الهی جيگرت درآد ! D:
حالا هی نپرسی چرا ، خودمم نمی دونم والاه ، همين جوری دلم می خواد ديگه !



چه معنی داره آدم حتی شب يلدا هم نتونه بنويسه :
" يلدای هشتاد و دو
تهران
مرگ " !

چه معنی داره آدم روز اول ديماه نتونه بنويسه :
" امروز روز اول دی ماه است ... "
يا مثلاً :
" آغاز فصل بی نظير و قشنگ زمستان و حلول ماه گوهرخيز و قهرمان پرور و نابغه آور دی ( اهم اهم ) بر امت شهيدپرور مبارک باد " ؟!!!

اصلاً چه معنی داره آدم همين چهار تا خطو هم با سرعت آدمی بنويسه که انگار گلاب به روتون جيشش داره می ريزه يا مثلاً تازه پاشو گذاشته تو دستشويی که بلافاصله يکی اومده گرومب گرومب می کوبه به در !!!
اصلاً چه معنی داره ... اه ، زنگ می زنن! ...



........................................................................................

Saturday, December 20, 2003

ميگم فقط فکرشو بکن صدام حسين تکريتی بعثی عفلقی ... يه وبلاگ بزنه !!!
راستی اونايی که بعد از اسم صدام گفتم همه ش فحش بودا ، البته با طرز خوندن گوينده های قديم راديو !
پايان تلگراف در دوران نتون - بنويس !



........................................................................................

Friday, December 19, 2003

اونی که نمی خوام ريختشو ببينم :
بهم ميگه : اگه يه وقت خواستی سورپريزم کنی ، برام از اين نقره ها بخر.
يه ماه بعد تا همونا رو نشونش ميدم که ببين کدومشونو دوست داری ، ميگه : متنفرم !
انگار که هيچ وقت اونا رو دوست نداشته !!!
... برای اين نبود که گفتم نمی خوام ريختشو ببينما ! خوب منم متنفرم ! انگار که هيچ وقت ...



دوران " نتون - بنويس " !



عرض شود که :
بعضی از مردم واقعاً بلدند چطور تعارف بکنند ...
نه ، " با " رو جا انداختم ، منظورم با تعارف بود البته !



........................................................................................

Tuesday, December 16, 2003

دوباره شروع شد ... دوباره شروع شد ... دوباره شروع ...
از اون دو ساعت ، حالا فقط يه ساعت مونده ،
از اون همه کار ... هنوزم اون همه کار !



اينم از خبر امشب تلويزيون !
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام درباره دستگيری صدام ، گفت :
" اگر ديکتاتورهای جهان مسير خود را در جهت خدمت به خلق عوض نکنند ، عاقبتی جز اين نخواهند داشت. "

خوب احتمالاً طرف صحبتشون شخص بنده باشم ديگه !
حالا اين خلق که فرمودن ، منظور همون امته يا ايشون هم بعله ؟!



بابا چرا الکی تعبير بد می کنيد ، مگه آقا نفرموده بودند صدام بايد بروه ! خوب عکاسم همينو داره نشون ميده ديگه !



........................................................................................

Monday, December 15, 2003

زنده باد روزنگار دات کام



کاش اين دو ساعت آروم تر می گذشت ، کاش اين دو ساعت آروم تر می گذشت ، کاش اين دو ساعت آروم تر ...
يا نمی گذشت اصلاً !
اين همه کار دارم و اينجا نشسته ام !
کاش اين دو ساعت آروم تر ميگذشت ...



نمی دونی چقدر سخته هم از چيزی عذاب بکشی و هم عذاب وجدان داشته باشی که چرا داری عذاب می کشی !
نمی دونی ...



........................................................................................

Sunday, December 14, 2003

همون اول که msn رو باز کردم خورد تو چشمم ؛
کوتاه بود ، فقط چند کلمه :
" زنده دستگير شد ! "

نمی دونم چرا مردم دنيا رو اينقدر خوشحال کرده ! من که خوشحال نشدم !
حتی می خواستم بگم حالم از مردم عراق که برای هر اومدن و هر رفتنی هلهله می کنند ، به هم می خوره که بعد از خوندن اين ديگه نگفتم !!!
اما خوشحال ... ؟ اصلاً نشدم !



........................................................................................

Saturday, December 13, 2003

خوب دو سالش شد وبلاگم ديگه آخه ! D:






به قول دختر کوچيکه : انديشه به توو يو ! (= happy birth day to you ! )




من يه جورايی ته ذهنم شرمنده ام که فتوی صادر کردم آی ملت ، غلط ننويسيد !
حس می کنم من هم مثل اين آدمها رفتار کرده ام که آدمها رو قالب می زنند و براشون مهم نيست اونی که از قالبشون بيرون زده ، بخشهايی از وجود يه آدمه !
( چون سر جنگ و دعوا ندارم ، و هيچ آشنايی هم با اون آدمها ندارم ، حتی در حد خوندن تمام صفحه وبلاگشون ، و ممکنه نخونده قضاوت کرده باشم ، نميگم کدوم آدمها ! فقط بگم که همين الان به طور اتفاقی يه جايی يه چيزايی درباره وبلاگهای زرد خوندم که احساساتمو جريحه دار کرد ! - آخی ، چه رمانتيک ! - به نظرم اون تصوری که اين جور آدمها از چيزی به اسم وبلاگ دارن ، اصلاً وبلاگ نيست ! )
اما هنوز يه دليل برای غلط ننوشتن دارم ، اونم اين که غلط ديکته مسريه ! به جان خودم ! :)
من که معمولاً غلط نمی نوشتم ، حالا بايد موقع نوشتن بعضی کلمه ها کلی فکر کنم که صورت درستش کدومه !
حالا من هيچی ، هودرو ببينين : تازگيا - و فقط تازگيا - تو وبلاگش غلط ديکته پيدا شده !
اما با وجود اين ، من از همين تريبون اعلام می کنم ای وبلاگ نويسان عزيز ، هر چی دلتون خواست غلط بنويسيد ، اصلاً غلط نوشتن حق شماست :)
منم اگه خيلی دوستتون داشتم ، فقط غلط ديکته هاتونو می گيرم که يه خورده باسواد بشين ! البته فقط اگه خيلی دوستتون داشتم ! :)



........................................................................................

Friday, December 12, 2003

ميگم اين سيتا خانوم هم بلند شده بود از هند اومده بود ايران که فقط گند بزنه به اسم "رام" و برگرده !
ديگه مگه ميشه جلو مردم بگی رام ؟! يه دفعه همه توجه ها جلب ميشه فکر می کنن داری ادای خانوم خانوما رو درمياری !
حالا بيا ثابت کن که بابا از اولشم اون ادای ما رو در آورده بوده !



........................................................................................

Wednesday, December 10, 2003

نفس نفس نفس
هوا هوا هوا
آخ جون ، عطر نرگس ،
آخ جون رنگ شب ،
آخ جون صبح مهتاب ! *

عميق تر عميق تر عميق تر
بکش که اين بار عمر نفست کوتاه تر است !
چند شب نفس داری اين بار ؟!

گنگم امشب ؟ نامفهومم ؟
حق بديد امشب رو ؛ چند شب است خودم نبوده ام ؟
امشب رو حق بديد !

ديره برای اولين نرگس سال ، اما
اين اولين نرگس سالم است ، اولين نرگس امسالم !


* هيچ اشتباهی رخ نداده ، ساعت شش صبح امروز ، مهتابی تو آسمون بود که بيا و ببين !



........................................................................................

Monday, December 08, 2003

گه خوريها !
يا ... وقتی تلويزيون مردمی می شود !
يا ... در حاشيه پخش يار دبستانی از سيمای لاريجانی !
يا ... مصادره به مطلوب آنچه مردم دوست دارند !
يا ... تخريب خاطره ها !
يا ... من می خونم تا تو ديگه نخونی !
يا ... انقدر ميگم رای بده که حالت از رای دادن به هم بخوره !
يا ... اصلاً اسمشو ميذارم : عنوانی که متن نداشت !



........................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

اين استرس می کشه منو آخر !



........................................................................................

Tuesday, December 02, 2003

آهای !
ای کسانی که اين لينکها را پيدا کرده ايد ، بابا پس چرا يک لينک نمی دهيد که ما هم اين لينکها را پيدا کرده باشيم ؟!



........................................................................................

Monday, December 01, 2003

سر جدتون انقدر غلط ننويسيد ، حتی شما دوست عزيز !

يکی از ويژگيهای بسيار بد من اينه که به غلط ديکته حساسيت مزمن دارم !
يِکی ديگه از ويژگيهای بسيار بد من هم اينه که از خرابکاری تو شعر مردم تمام وجودم تار تار مرتعش ميشه !
حالا می خواهد اون خرابکار جناب آقای احمد شاملو باشه يا معاون پارلمانی آقای رييس جمهور !

" از هر زنی تراشه تنی وام کرده ام " ؟!
" اما تو آن بتی که به بت ساز ننگرد " ؟
" گويی دل از کسی که تو را ساخته کنده ای " ؟

من نمی دونم آقای ابطحی مطالبشونو خودشون تايپ می کنند يا نه .
اما تصور می کردم اين بيسوادی همه گير که اتفاقاً تو وبلاگ نويسی هم خيلی رواج داره ، يه چيزيه مربوط به نسل جديد و خلاصه دستپخت مدارس غير انتفاعی !
اما به نظر می رسه که ... اشتباه می کرده ام ؟!

- در ضمن اين " ممنوع الکار " ديگه چه کلمه زشتيه که تو کاپوچينوی امشب نوشتن ؟!

اندر باب تکميل و تکامل - آقا فکر کن تو شب اين مطلبو نوشته باشی ، صبح تو فالت تو ايران تبليغاتی در اومده باشه :
" تو فکر کردی چه گهی هستی اصلاً ؟ به جای ايراد گرفتن از ديگران اول برو خودتو درست کن ! "
حالا گيريم که اين فالها رو پسرخاله مدير تبليغات شب چشم بندی بکنه از رو وضع معده ش بنويسه ! ... ديگه تو روت ميشه اين مطلبو پابليش کنی آخه ؟!!!
اصلاً ديگه به اين که نميگن فال ، ميگن بابا دمت گرم ، صاف زدی تو خال !
خلاصه ختم کلام ، کپی می کنيم : کليک ، سلکت آل !



........................................................................................

Home

SpecialThanxTo: