ديوانه تر


Monday, June 28, 2004

ما مهميم !
بجوييد ، موريانه های عزيز حفره ی ديوار !
ماها همه مون مهميم ! اينو باور کنيد !
ما داريم تحول زبانی ايجاد می کنيم و زبان فقط وقتی متحول ميشه که فرهنگ !
بيخودی از ما نمی ترسند !
ما مهميم !

... خوب اين همون بود که گفتم می خواستم بگم ! معمولاً خوشم نمی اومد از اون نی نی کوچولوها که ميگفتن " من يه چيزی می دونم ، به تو که نميگم ! "
واسه همين با اين که حسش فروکش کرده ميذارمش اينجا !
جهت ثبت در تاريخ لابد !!!




يکی از چيزهايی که اين چند روز می خواستم اينجا بنويسم و نمی شد اين بود که ... هر چند حالا ديگه گفتنش برام اهميتی نداره ! اصولاً مطلب وبلاگی يه خاصيت خيلی خيلی مهم داره و اون اين که :
اگه ننوشتيش هم ننوشتيش !



فيلتر می شوم
فيلتر می شوی
فيلتر می شويم

فيلتر می کنند
فيلتر می کنند
فيلتر می کنند

کارتمو عوض کرده م ؛ ببينم بالاخره ميشه اينجا چيزی نوشت ؟!



........................................................................................

Saturday, June 26, 2004

يه دروغ بودم ، فريب بودم ، چه آسون
تو رو بازيچه ی چشمای سيام کردم و
رفتم !

يه شهاب بودم ، سراب بودم ، دروغی
تو رو آواره ی ردّ و جای پام کردم و
رفتم !

واسه هيچ کس تا حالا اين همه گل واژه نبافتم !
تو رو زنجير تب گل واژه هام کردم و
... رفتم !



........................................................................................

Wednesday, June 23, 2004

هر چی فکر می کنم چه دليلی وجود داره که من هيچ وقت نمی رسم درسامو تا ته بخونم، کارامو به موقع تموم بکنم، به هيچ نتيجه ای نمی رسم !
آآآه راستی ... همين پس پريروزا يه آقاهه داشت تو تلويزيون می گفت " هر بچه ای يه جوره، يه مدل اخلاق داره و بايد متناسب با خودش با اون رفتار بشه : ديدين بعضی از بچه ها فس فسو هستن ! [ دقيقاً همينو گفت ! ] اينا هنرمندای خوبی ميشن ، آفريده شدن واسه کارهای هنری ! "

... خلاصه که هی بهتون ميگم من قراره يه روز هنرمند بزرگی بشم ، شما باور نمی کنين !
بفرما اينم مدرک !!!



آدمها عروسک نيستند تنها خانوم !
وقتشه اينو بفهمی !
آدمها
عروسک
... نيستند !



اه لعنتی !
اومدم بگم مطمئنين ما پيشگو نيستيم ؟!
اومدم يه خورده جيغ و ويغ بکنم بپرم بالا پايين ... که اين سوئديهای يخ بی نمک آب يخو خالی کردن رو سرم !
اميدوارم همشون يخ بزنن ... اميدوارم ... اميدوارم ...
:(
آی آرنجم :(



ما پيشگو نيستيم ! ...
يه ساعته دارم ميگم اين ايتالياييها بايد يه گل بخورن تا مث آدم بازی کنن ، نمی خورن که ! آخرم گذاشتن گله رو واسه ته ِ نيمه !
خلاصه که يکی بخور ، دو تا بزن.
بيشتر هم امکان نداره ، چونه بی چونه !



........................................................................................

Tuesday, June 22, 2004

تو "وقايع" دوشنبه يک خانومه يک ستون در ذکر مضرات و معايب و دلايل و سوابق و ... از اين جور چيزهای لوازم آرايش نوشته بود ( که البته هنوز دقيق نخوندم ببينم حرف حسابش چی بود ) ، اون وقت يه عکس از خود نويسنده کنار مقاله گذاشته بودن با آرايش کامل !!!
مگر اين که اون عکس نويسنده نبوده باشه ! وگرنه ... ؟! اين که از منم بيشتر آرايش داشت !



غلط کردم غلط کردم ... بقيه ش چی بود ؟!
خلاصه همون !



........................................................................................

Friday, June 18, 2004

" در راستای " فيلم امروز شبکه پنج !
اسمشو بلد نيستم ،
افسانه بايگانش خوب بود ،
چنگيز وثوقيش هم !
مهم نيست نديده باشيش ، " قانون " ويجیُ که ديدی ؟! کپی ايرانيش !


قانونبازی !
ارزشهای دروغين !
... بيچاره نسل پدران ما !
بيچاره رستم !
بچه ی هرگز نخواهد داشته م نباشه می خوام دنيا نباشه !
فدای قانون بکنمش ؟
فدای وظيفه ؟!
اصلاً فدای ايران ؟!

عُم رن !!!



اين سردرد دو تا دوا داشت
اول هر دو الف سين
اوليش ... [ اس اس ِ محبوب ! ]
دوميش استامينوفين !

... سرم درد می کنه خوب !



عروسکـبازی تمومه
قاصدک ها رُ گرفتن !
بالهای بلبل ُ بستن
نفس مارُ گرفتن !

عروسکـبازی تمومه
خونه باز ميدون جنگ شد
صدای آواز ِ من ، جيغ
ساز تو رنگ ِ تفنگ شد !

عروسکـ بازی تمومه
بزن از پنجره بيرون !
واسه کشتنت عروسک ،
نديدی دارُ تو ميدون ؟!
عروسکبازی ...
تمومه !




همسايه های عزيز ، لطفاً غذا نخوريد !!!
" ... هيچ وقت شده بوی غذای همسايه بپيچه تو خونتون و... "
برای بقيه ش مراجعه شود به آلبوم اسکناس !

هوم م م م ...
امشب مرغ خوشمزه دارن !
اون شب ماکارونی !
اون يکی شب ...
...
" ميز گرد يک نفره " :
- چيپس و ماست می خوری يا باز کنم اون کنسروو ؟!
[ لب و لوچه گره خورده ! ]
غذای بيرون ؟ پيتزا ؟ نون پنير ؟ تخم مرغ ؟ ...
[ لب و لوچه همچنان گره خورده ! ]
... نه بابا ، امشب می خوام تحويلت بگيرم :
سوپ آماده ی جو می خوريم امشب ؛
گالينابلانکا قل قل ، قل قل
گالينابلانگا
قدقد !



آقا جان تعطيلش کنيد !
بگيد به مناسبت يوم الله هجده تير ماه کليه ی سرويسهای اينترنتی به مدت يک ماه تعطيل است !
عين سينماها که تو روزهای عزاداری درشون تخته س !
... ديگه جون به لب نکنين آدمو واسه ديدن دو خط وبلاگ آخه !



........................................................................................

Thursday, June 17, 2004

يادت نره دلبندم !
اين دم و دستگاه عريض و طويل بلاگسپات ، از همون بدو خلقتش ، يه باکس گذاشته که اگه خواستی از ليست وبلاگهای عمومی درت بياره ! که اگه خواستی فقط خودت بتونی وبلاگتو رويت کنی !
کار يه کليکه فقط ، که اون يس و نو کنی !
پس ... بريز بيرون بينيم اين پستهای قايمکی رو !
د بريز بابا جون !
باريکلا دختر !
بريز بيرون
بريز بيرون
بريز ...



اسمال ... بلند کن ، بزن زمين !!!
يه سوال داشتم از اون هفتاد و هشت و نه دهم درصدی که تو اون نظرسنجی* به اين سؤال
" آيا بدحجابی از مهمترين عوامل ايجاد مزاحمت برای زنان است ؟ "
پاسخ مثبت داده اند !
بنده با مانتو و شلوار و مقنعه و کفش و جوراب و ... احتمالاً ساير موارد مشکی ، وقتی از دانشگاه اومدم بيرون که سوار خودروی شخصی خويش شده از محل متواری گردم ، از کدوم قسمت وجودم احياناً بدحجابی نمودار بود که آقای راننده مسافرکش از اين ور خيابون به همکار اون ور خيابونيشون با اشاره به اينجانب جمله ی بالا رو التفات فرمودن ؟!!!

* همون نظر سنجی که تو شرق چاپ شده بود !



در آستانه ی زوال ،
به تلخ خندکی مهمانت می کنم
آئينه ی بهار !




در تنگنای حيرتم از اين همه بدشانسی !
... يعنی حساب ثانيه هاس ، فاصله مون فقط سر ثانيه هاس !
... شايدم ،
از هر کرانه تير دعا کرده ام روان
شايد خدا نکرده يکی کارگر شده ؟!



........................................................................................

Tuesday, June 15, 2004

آيتک روحمو شاد می کنه اين روزا .
انگار پر از اون رنگ هاست که من دلم غش ميره براشون !
يکی از بزرگترين آرزوهای من اين بود که مربی مهدکودک بشم !!!
نشدم !
اما ... عجب آرزوهای بزرگ کوچيکی داشتم من !

***
... شايد يادم بياد ، دوباره فقط مدل ِ خودم زندگی کنم !

***

و من چارده ساله نيستم ديگر .
... اگر اين را بفهمم !


اوه راستی اين جملات قصار هم از صادرات هفته ی پيشم بود :

در وجود من مردی است
که درست به اندازه ی مردان اجتماع مردسالار ،
خودخواه ، بی منطق و خودرأی است !
... آری !
در وجود من مردی است !




نوشتن يادم رفته ؟! ... قدرت نوشتنمو از دست داده م ؟!
واقعيت اينه که من اصلاً واسه مزخرف شنيدن خلق نشده م !
نه که فکر کنی زياد مزخرف شنيده باشم ! اما ...
... همون يه ريزه هم کفايت می کرده که تا يک ماه حناق بگيرم و صدا ازم در نياد.
درس ؟ ... دارم ؛ اما اين همه وقت که نميشينم درس بخونم که ! تازه از ديروز شروع کردم با سرعت لاک پشتی به نوشتن : باز يک هفته به امتحانها و يک تحقيق کله گنده و من ... که اول به همه ميگم سمبل می کنم بره پی کارش ؛ بعد که شروع می کنم چنان خوره ی تحقيقه ميشم که از سمبل کردن فقط فکرش باقی می مونه ! و کرم نوشتن که می کشدم از اين کتاب به اون کتاب ! و دورمو کتابها که می گيرند. و سرک به يکی يکيشون که می کشم ؛ و کيف که می کنم ... و افسوس که می خورم از وقتی که ندارم !
چند روز عصبانی ،
چند روز افسرده ،
چند روز عاشق ،
و يکی دو روز هم درسخون !
... و اين منم
همون تنها
در آستانه ی فصلی گرم !
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمين
و يأس ساده و غمناک اين دستهای پوشالی !

انگار هنوزم می تونم بنويسم ؟ انگار دوباره تونستم ؟!


مستی ، منگی ، سکر !!!
سکر مطبوعی که تمام وجودم را گرفته بود و نمی گذاشت بفهمم درسی هم در کار هست !
و لذت که می برم از سبک نوشتن خودم و سليقه ی استاد را که می گذارم برای در کوزه .
و خوابهای عجيب غريب که شبها می بينم :
داشتم از باغچه ی بزرگ خونگی گل می چيدم : لاله های صورتی و بنفش (!) -وای اگه بدونی چه خوش رنگ- از بوته ی درخت مانند گنده وسط حياط !
تازه از لای شاخه های لاله ی درختی يک قيچی دسته نارنجی هم تالاپی افتاد بيرون که گل های نازنينم زخم برندارند يک وقت !
اما ...
تو خواب يک نفر اومد و مانع گل چيدنم شد . تازه فکر هم کردم و عذر هم خواستم که حق با دخترک بود ، دخترک صاحبخانه ی طبقه بالا يا چنين کسی مثلاً ! و من فقط يه مهمون !
چشمامو که باز کردم : لاله های صورتی رو چينهای لباس خواب تازه م پخش شده بودند !
اين يکی ديگر که خواب هم نبود !

ديشب هم که امتحان فيزيک داشتم همزمان با يک درس ديگه و هيچ هيچی هم بلد نبودم ! با همون استادی که يک هفته است قراره بهش زنگ بزنم و جرات نمی کنم !
اين يکی ديگه واقعيته : چهارشنبه بايد اشتباه بکنم و از دو تا شماره ای که اين استاد داده شماره ی دومی رو بگيرم !
بعد در حالی که صدای بيست سال بعد ِ استادم گوشی رو برداشته لعنت به اين شانس بفرستم و قيافه ی استاد جان رو عين ستون چهل سال بعد گل آقا مجسم کنم و اصلاً يادم بره که خودمو معرفی کنم .
و صدای پشت گوشی ماتش ببره و نتونم بفهمم که اثر پيری است يا هاج و واج ماندگی.

امشب عين بچه ای که تازه زبون باز کرده می نويسم !
تحمل می کنيد که ؟!
تازه دارم راه می افتم خوب !
تازه دارم راه می افتم.
اگر تحمل کنيد !



" وقتی رفتی ، نفهميدم کی رفته ؛
حالا که اومدی ، می فهمم کی اومده !
"

پ . ن - با تو نبودم که ! خورشيدُ گفتم :)



........................................................................................

Friday, June 11, 2004

گربه ی پير خُرخُرو
قناری ها رو بلعيده
با خُرْ و پيف ، ناز و ادا
کنار ِ دريا خوابيده !

يه مشت قناری تو دلش
بيخودی پر پر می زنن !
نفس ندارن بکشن
فقط دارن جون می کَنن !

***

قناری های مرده و خاک ِ سياه ِ خون به تن !
گربه خرفت ِشيره ای
آدمای دست به دهن !



........................................................................................

Wednesday, June 09, 2004

کِشای رنگی کهنه ،
دسته های اسکناس
آدمای چاق و لاغر
شيک و پيک يا بدلباس !

چند تا فيش با چسب رو شيشه
چند تا کاربن تو سبد
عکس شيش در چار ِ يک آدم ِ گيج ، چه خوب ، چه بد !

چرک و پول و اسکناس و چرک و پول و اسکناس
چکهای نيمه نوشته
آدمای آس و پاس !

بانک کوچيک تجارت ، حساب ِ جاری ِ کيش ،
دو تا امضا پشت چک پول
مهر رنگی روی فيش !!!

... بانک تجارت ، بانک شماست !



ام م م ... فِک کنم ،
هستی.
فقط دور از دستی.
دوباره
دور از دستی !
دوردستی.

چند روزه می خوام اينو بگم. خوب نميام مث آدم بنويسم که !



........................................................................................

Sunday, June 06, 2004

حرکات موزون ! کلمات موزون !
من نمی خوام همش کلمات موزون از خودم صادر کنم ؛ ميزان کلمات موزونم ميزنه بالا خودش !
يه چيزيم هست يه چيزيم هست يه چيزيم هست ...



قصه ی ماسک و عروسک !

عروسک ِ قشنگ ِ پشت ِ شيشه ،
عاشق ِ توی جعبه ، باز نگام کن !
دوباره طوفانو بريز تو چشمات ،
با طوفان ِ پشت ِ چشات صدام کن !

من يه نقابم يه نقاب ِ بی روح ،
که زير پرده های خاک اسيره
نقابی که خيره شده به چشمات
جون نداره حتی برات بميره !

عروسک قشنگ پشت شيشه ،
حيفه بشينه آآه من رو غم هات !
خط نمی خوام به کاغذت بيفته ،
خاک نمی خوام بشينه رو قدم هات !

رو تن اين نقاب گنگ و کهنه
جايی نمونده واسه دل سپردن
کدوم نفس مال منه ؟ کدوم حق ؟!
حقّی نمونده حتّی حقّ ِ مردن !

اين که تو چشمای تو زندونيه ،
پرنده ی اسير ِ هر هوس نيست !
عقاب ِ کوه و دره های دوره ،
حقّ عقاب مردن ِ تو قفس نيست !

عروسک قشنگ ِ توی جعبه ،
طوفان چشماتو بريز رو شيشه ،
می خرنت می برنت می دونم
يه روز ميری تو هم واسه هميشه !

بذار تلاطم ِ نگات بمونه
زنده بشن گُلای زرد قالی ،
شايد منم يه روز بشم عروسک ،
جون بگيره نقاب سرد و خالی !!!



اگه ياد بگيرم دست تو دماغ ستاره-شعرام انقدر نکنم خيلی خوب ميشه !



........................................................................................

Friday, June 04, 2004

چه قدر غريبه !
چقدر دور !
نيستی برادر من ،
نيستی.
يار ما نيستی
حتی حالا که برگشتی !



........................................................................................

Tuesday, June 01, 2004

بده بده من کار کار بده !
ام ... ببخشيد ، با ماهی چقدر استخدامم می کنين ؟
... منظورم اينه که ... يعنی ... ماهی چقدر بايد بپردازم تا بذارين براتون کار کنم ؟!



هــــــآی پيامبران پوچی و نخوت ،
زير بار کدامين رسالت سنگين ،
اينچنين
شانه هاتان خميده است
زير بار کدامين رسالت سنگين ؟!
که در تاب سراشيب نگاهتان
توش و تلاش هر روز آدميان ،
حقارت بی ثمر موريانه هاست

اينک من :
موريانه ی حقير حفره ی ديوار
که جبروت چوبين افهام پرخللتان را
به خشّ و خشّ ِ ممتدّ ِ آرواره ای محزون
برمی درم از هم.
اينک من.




از آدمای صاف و ساده خوشم مياد.
آدمهای صاف و ساده ،
پدرسوخته هم که باشن ،
ميذارن بفهمی که چـه قــــدر پدرسوخته ان !
... از آدمهای پدرسوخته ی صاف و ساده خيلی خوشم مياد !



........................................................................................

Home

SpecialThanxTo: