ديوانه تر |
Monday, June 28, 2004
● ما مهميم !
بجوييد ، موريانه های عزيز حفره ی ديوار ! ماها همه مون مهميم ! اينو باور کنيد ! ما داريم تحول زبانی ايجاد می کنيم و زبان فقط وقتی متحول ميشه که فرهنگ ! بيخودی از ما نمی ترسند ! ما مهميم ! ... خوب اين همون بود که گفتم می خواستم بگم ! معمولاً خوشم نمی اومد از اون نی نی کوچولوها که ميگفتن " من يه چيزی می دونم ، به تو که نميگم ! " واسه همين با اين که حسش فروکش کرده ميذارمش اينجا ! جهت ثبت در تاريخ لابد !!! □ نوشته شده در ساعت 21:04 توسط tanha
● يکی از چيزهايی که اين چند روز می خواستم اينجا بنويسم و نمی شد اين بود که ... هر چند حالا ديگه گفتنش برام اهميتی نداره ! اصولاً مطلب وبلاگی يه خاصيت خيلی خيلی مهم داره و اون اين که :
اگه ننوشتيش هم ننوشتيش ! □ نوشته شده در ساعت 20:53 توسط tanha
● فيلتر می شوم
........................................................................................فيلتر می شوی فيلتر می شويم فيلتر می کنند فيلتر می کنند فيلتر می کنند کارتمو عوض کرده م ؛ ببينم بالاخره ميشه اينجا چيزی نوشت ؟! □ نوشته شده در ساعت 19:56 توسط tanha Saturday, June 26, 2004
● يه دروغ بودم ، فريب بودم ، چه آسون
........................................................................................تو رو بازيچه ی چشمای سيام کردم و رفتم ! يه شهاب بودم ، سراب بودم ، دروغی تو رو آواره ی ردّ و جای پام کردم و رفتم ! واسه هيچ کس تا حالا اين همه گل واژه نبافتم ! تو رو زنجير تب گل واژه هام کردم و ... رفتم ! □ نوشته شده در ساعت 14:53 توسط tanha Wednesday, June 23, 2004
● هر چی فکر می کنم چه دليلی وجود داره که من هيچ وقت نمی رسم درسامو تا ته بخونم، کارامو به موقع تموم بکنم، به هيچ نتيجه ای نمی رسم !
آآآه راستی ... همين پس پريروزا يه آقاهه داشت تو تلويزيون می گفت " هر بچه ای يه جوره، يه مدل اخلاق داره و بايد متناسب با خودش با اون رفتار بشه : ديدين بعضی از بچه ها فس فسو هستن ! [ دقيقاً همينو گفت ! ] اينا هنرمندای خوبی ميشن ، آفريده شدن واسه کارهای هنری ! " ... خلاصه که هی بهتون ميگم من قراره يه روز هنرمند بزرگی بشم ، شما باور نمی کنين ! بفرما اينم مدرک !!! □ نوشته شده در ساعت 01:58 توسط tanha
● آدمها عروسک نيستند تنها خانوم !
وقتشه اينو بفهمی ! آدمها عروسک ... نيستند ! □ نوشته شده در ساعت 01:40 توسط tanha
● اه لعنتی !
اومدم بگم مطمئنين ما پيشگو نيستيم ؟! اومدم يه خورده جيغ و ويغ بکنم بپرم بالا پايين ... که اين سوئديهای يخ بی نمک آب يخو خالی کردن رو سرم ! اميدوارم همشون يخ بزنن ... اميدوارم ... اميدوارم ... :( آی آرنجم :( □ نوشته شده در ساعت 01:10 توسط tanha
● ما پيشگو نيستيم ! ...
........................................................................................يه ساعته دارم ميگم اين ايتالياييها بايد يه گل بخورن تا مث آدم بازی کنن ، نمی خورن که ! آخرم گذاشتن گله رو واسه ته ِ نيمه ! خلاصه که يکی بخور ، دو تا بزن. بيشتر هم امکان نداره ، چونه بی چونه ! □ نوشته شده در ساعت 00:13 توسط tanha Tuesday, June 22, 2004
● تو "وقايع" دوشنبه يک خانومه يک ستون در ذکر مضرات و معايب و دلايل و سوابق و ... از اين جور چيزهای لوازم آرايش نوشته بود ( که البته هنوز دقيق نخوندم ببينم حرف حسابش چی بود ) ، اون وقت يه عکس از خود نويسنده کنار مقاله گذاشته بودن با آرايش کامل !!!
........................................................................................مگر اين که اون عکس نويسنده نبوده باشه ! وگرنه ... ؟! اين که از منم بيشتر آرايش داشت ! □ نوشته شده در ساعت 04:03 توسط tanha Friday, June 18, 2004
● " در راستای " فيلم امروز شبکه پنج !
اسمشو بلد نيستم ، افسانه بايگانش خوب بود ، چنگيز وثوقيش هم ! مهم نيست نديده باشيش ، " قانون " ويجیُ که ديدی ؟! کپی ايرانيش ! قانونبازی ! ارزشهای دروغين ! ... بيچاره نسل پدران ما ! بيچاره رستم ! بچه ی هرگز نخواهد داشته م نباشه می خوام دنيا نباشه ! فدای قانون بکنمش ؟ فدای وظيفه ؟! اصلاً فدای ايران ؟! عُم رن !!! □ نوشته شده در ساعت 23:59 توسط tanha
● اين سردرد دو تا دوا داشت
اول هر دو الف سين اوليش ... [ اس اس ِ محبوب ! ] دوميش استامينوفين ! ... سرم درد می کنه خوب ! □ نوشته شده در ساعت 23:38 توسط tanha
● عروسکـبازی تمومه
قاصدک ها رُ گرفتن ! بالهای بلبل ُ بستن نفس مارُ گرفتن ! عروسکـبازی تمومه خونه باز ميدون جنگ شد صدای آواز ِ من ، جيغ ساز تو رنگ ِ تفنگ شد ! عروسکـ بازی تمومه بزن از پنجره بيرون ! واسه کشتنت عروسک ، نديدی دارُ تو ميدون ؟! عروسکبازی ... تمومه ! □ نوشته شده در ساعت 23:26 توسط tanha
● همسايه های عزيز ، لطفاً غذا نخوريد !!!
" ... هيچ وقت شده بوی غذای همسايه بپيچه تو خونتون و... " برای بقيه ش مراجعه شود به آلبوم اسکناس ! هوم م م م ... امشب مرغ خوشمزه دارن ! اون شب ماکارونی ! اون يکی شب ... ... " ميز گرد يک نفره " : - چيپس و ماست می خوری يا باز کنم اون کنسروو ؟! [ لب و لوچه گره خورده ! ] غذای بيرون ؟ پيتزا ؟ نون پنير ؟ تخم مرغ ؟ ... [ لب و لوچه همچنان گره خورده ! ] ... نه بابا ، امشب می خوام تحويلت بگيرم : سوپ آماده ی جو می خوريم امشب ؛ گالينابلانکا قل قل ، قل قل گالينابلانگا قدقد ! □ نوشته شده در ساعت 23:02 توسط tanha
● آقا جان تعطيلش کنيد !
........................................................................................بگيد به مناسبت يوم الله هجده تير ماه کليه ی سرويسهای اينترنتی به مدت يک ماه تعطيل است ! عين سينماها که تو روزهای عزاداری درشون تخته س ! ... ديگه جون به لب نکنين آدمو واسه ديدن دو خط وبلاگ آخه ! □ نوشته شده در ساعت 22:34 توسط tanha Thursday, June 17, 2004
● يادت نره دلبندم !
اين دم و دستگاه عريض و طويل بلاگسپات ، از همون بدو خلقتش ، يه باکس گذاشته که اگه خواستی از ليست وبلاگهای عمومی درت بياره ! که اگه خواستی فقط خودت بتونی وبلاگتو رويت کنی ! کار يه کليکه فقط ، که اون يس و نو کنی ! پس ... بريز بيرون بينيم اين پستهای قايمکی رو ! د بريز بابا جون ! باريکلا دختر ! بريز بيرون بريز بيرون بريز ... □ نوشته شده در ساعت 21:29 توسط tanha
● اسمال ... بلند کن ، بزن زمين !!!
يه سوال داشتم از اون هفتاد و هشت و نه دهم درصدی که تو اون نظرسنجی* به اين سؤال " آيا بدحجابی از مهمترين عوامل ايجاد مزاحمت برای زنان است ؟ " پاسخ مثبت داده اند ! بنده با مانتو و شلوار و مقنعه و کفش و جوراب و ... احتمالاً ساير موارد مشکی ، وقتی از دانشگاه اومدم بيرون که سوار خودروی شخصی خويش شده از محل متواری گردم ، از کدوم قسمت وجودم احياناً بدحجابی نمودار بود که آقای راننده مسافرکش از اين ور خيابون به همکار اون ور خيابونيشون با اشاره به اينجانب جمله ی بالا رو التفات فرمودن ؟!!! * همون نظر سنجی که تو شرق چاپ شده بود ! □ نوشته شده در ساعت 20:07 توسط tanha
● در تنگنای حيرتم از اين همه بدشانسی !
........................................................................................... يعنی حساب ثانيه هاس ، فاصله مون فقط سر ثانيه هاس ! ... شايدم ، از هر کرانه تير دعا کرده ام روان شايد خدا نکرده يکی کارگر شده ؟! □ نوشته شده در ساعت 19:40 توسط tanha Tuesday, June 15, 2004
● آيتک روحمو شاد می کنه اين روزا .
انگار پر از اون رنگ هاست که من دلم غش ميره براشون ! يکی از بزرگترين آرزوهای من اين بود که مربی مهدکودک بشم !!! نشدم ! اما ... عجب آرزوهای بزرگ کوچيکی داشتم من ! *** ... شايد يادم بياد ، دوباره فقط مدل ِ خودم زندگی کنم ! *** و من چارده ساله نيستم ديگر . ... اگر اين را بفهمم ! اوه راستی اين جملات قصار هم از صادرات هفته ی پيشم بود : در وجود من مردی است که درست به اندازه ی مردان اجتماع مردسالار ، خودخواه ، بی منطق و خودرأی است ! ... آری ! در وجود من مردی است ! □ نوشته شده در ساعت 02:38 توسط tanha
● نوشتن يادم رفته ؟! ... قدرت نوشتنمو از دست داده م ؟!
واقعيت اينه که من اصلاً واسه مزخرف شنيدن خلق نشده م ! نه که فکر کنی زياد مزخرف شنيده باشم ! اما ... ... همون يه ريزه هم کفايت می کرده که تا يک ماه حناق بگيرم و صدا ازم در نياد. درس ؟ ... دارم ؛ اما اين همه وقت که نميشينم درس بخونم که ! تازه از ديروز شروع کردم با سرعت لاک پشتی به نوشتن : باز يک هفته به امتحانها و يک تحقيق کله گنده و من ... که اول به همه ميگم سمبل می کنم بره پی کارش ؛ بعد که شروع می کنم چنان خوره ی تحقيقه ميشم که از سمبل کردن فقط فکرش باقی می مونه ! و کرم نوشتن که می کشدم از اين کتاب به اون کتاب ! و دورمو کتابها که می گيرند. و سرک به يکی يکيشون که می کشم ؛ و کيف که می کنم ... و افسوس که می خورم از وقتی که ندارم ! چند روز عصبانی ، چند روز افسرده ، چند روز عاشق ، و يکی دو روز هم درسخون ! ... و اين منم همون تنها در آستانه ی فصلی گرم ! در ابتدای درک هستی آلوده ی زمين و يأس ساده و غمناک اين دستهای پوشالی ! انگار هنوزم می تونم بنويسم ؟ انگار دوباره تونستم ؟! مستی ، منگی ، سکر !!! سکر مطبوعی که تمام وجودم را گرفته بود و نمی گذاشت بفهمم درسی هم در کار هست ! و لذت که می برم از سبک نوشتن خودم و سليقه ی استاد را که می گذارم برای در کوزه . و خوابهای عجيب غريب که شبها می بينم : داشتم از باغچه ی بزرگ خونگی گل می چيدم : لاله های صورتی و بنفش (!) -وای اگه بدونی چه خوش رنگ- از بوته ی درخت مانند گنده وسط حياط ! تازه از لای شاخه های لاله ی درختی يک قيچی دسته نارنجی هم تالاپی افتاد بيرون که گل های نازنينم زخم برندارند يک وقت ! اما ... تو خواب يک نفر اومد و مانع گل چيدنم شد . تازه فکر هم کردم و عذر هم خواستم که حق با دخترک بود ، دخترک صاحبخانه ی طبقه بالا يا چنين کسی مثلاً ! و من فقط يه مهمون ! چشمامو که باز کردم : لاله های صورتی رو چينهای لباس خواب تازه م پخش شده بودند ! اين يکی ديگر که خواب هم نبود ! ديشب هم که امتحان فيزيک داشتم همزمان با يک درس ديگه و هيچ هيچی هم بلد نبودم ! با همون استادی که يک هفته است قراره بهش زنگ بزنم و جرات نمی کنم ! اين يکی ديگه واقعيته : چهارشنبه بايد اشتباه بکنم و از دو تا شماره ای که اين استاد داده شماره ی دومی رو بگيرم ! بعد در حالی که صدای بيست سال بعد ِ استادم گوشی رو برداشته لعنت به اين شانس بفرستم و قيافه ی استاد جان رو عين ستون چهل سال بعد گل آقا مجسم کنم و اصلاً يادم بره که خودمو معرفی کنم . و صدای پشت گوشی ماتش ببره و نتونم بفهمم که اثر پيری است يا هاج و واج ماندگی. امشب عين بچه ای که تازه زبون باز کرده می نويسم ! تحمل می کنيد که ؟! تازه دارم راه می افتم خوب ! تازه دارم راه می افتم. اگر تحمل کنيد ! □ نوشته شده در ساعت 02:36 توسط tanha
● " وقتی رفتی ، نفهميدم کی رفته ؛
........................................................................................حالا که اومدی ، می فهمم کی اومده ! " پ . ن - با تو نبودم که ! خورشيدُ گفتم :) □ نوشته شده در ساعت 00:13 توسط tanha Friday, June 11, 2004
● گربه ی پير خُرخُرو
........................................................................................قناری ها رو بلعيده با خُرْ و پيف ، ناز و ادا کنار ِ دريا خوابيده ! يه مشت قناری تو دلش بيخودی پر پر می زنن ! نفس ندارن بکشن فقط دارن جون می کَنن ! *** قناری های مرده و خاک ِ سياه ِ خون به تن ! گربه خرفت ِشيره ای آدمای دست به دهن ! □ نوشته شده در ساعت 20:20 توسط tanha Wednesday, June 09, 2004
● کِشای رنگی کهنه ،
دسته های اسکناس آدمای چاق و لاغر شيک و پيک يا بدلباس ! چند تا فيش با چسب رو شيشه چند تا کاربن تو سبد عکس شيش در چار ِ يک آدم ِ گيج ، چه خوب ، چه بد ! چرک و پول و اسکناس و چرک و پول و اسکناس چکهای نيمه نوشته آدمای آس و پاس ! بانک کوچيک تجارت ، حساب ِ جاری ِ کيش ، دو تا امضا پشت چک پول مهر رنگی روی فيش !!! ... بانک تجارت ، بانک شماست ! □ نوشته شده در ساعت 15:58 توسط tanha
● ام م م ... فِک کنم ،
........................................................................................هستی. فقط دور از دستی. دوباره دور از دستی ! دوردستی. چند روزه می خوام اينو بگم. خوب نميام مث آدم بنويسم که ! □ نوشته شده در ساعت 14:22 توسط tanha Sunday, June 06, 2004
● حرکات موزون ! کلمات موزون !
من نمی خوام همش کلمات موزون از خودم صادر کنم ؛ ميزان کلمات موزونم ميزنه بالا خودش ! يه چيزيم هست يه چيزيم هست يه چيزيم هست ... □ نوشته شده در ساعت 23:25 توسط tanha
● قصه ی ماسک و عروسک !
........................................................................................عروسک ِ قشنگ ِ پشت ِ شيشه ، عاشق ِ توی جعبه ، باز نگام کن ! دوباره طوفانو بريز تو چشمات ، با طوفان ِ پشت ِ چشات صدام کن ! من يه نقابم يه نقاب ِ بی روح ، که زير پرده های خاک اسيره نقابی که خيره شده به چشمات جون نداره حتی برات بميره ! عروسک قشنگ پشت شيشه ، حيفه بشينه آآه من رو غم هات ! خط نمی خوام به کاغذت بيفته ، خاک نمی خوام بشينه رو قدم هات ! رو تن اين نقاب گنگ و کهنه جايی نمونده واسه دل سپردن کدوم نفس مال منه ؟ کدوم حق ؟! حقّی نمونده حتّی حقّ ِ مردن ! اين که تو چشمای تو زندونيه ، پرنده ی اسير ِ هر هوس نيست ! عقاب ِ کوه و دره های دوره ، حقّ عقاب مردن ِ تو قفس نيست ! عروسک قشنگ ِ توی جعبه ، طوفان چشماتو بريز رو شيشه ، می خرنت می برنت می دونم يه روز ميری تو هم واسه هميشه ! بذار تلاطم ِ نگات بمونه زنده بشن گُلای زرد قالی ، شايد منم يه روز بشم عروسک ، جون بگيره نقاب سرد و خالی !!! اگه ياد بگيرم دست تو دماغ ستاره-شعرام انقدر نکنم خيلی خوب ميشه ! □ نوشته شده در ساعت 23:19 توسط tanha Friday, June 04, 2004
● چه قدر غريبه !
........................................................................................چقدر دور ! نيستی برادر من ، نيستی. يار ما نيستی حتی حالا که برگشتی ! □ نوشته شده در ساعت 17:24 توسط tanha Tuesday, June 01, 2004
● بده بده من کار کار بده !
ام ... ببخشيد ، با ماهی چقدر استخدامم می کنين ؟ ... منظورم اينه که ... يعنی ... ماهی چقدر بايد بپردازم تا بذارين براتون کار کنم ؟! □ نوشته شده در ساعت 23:06 توسط tanha
● هــــــآی پيامبران پوچی و نخوت ،
زير بار کدامين رسالت سنگين ، اينچنين شانه هاتان خميده است زير بار کدامين رسالت سنگين ؟! که در تاب سراشيب نگاهتان توش و تلاش هر روز آدميان ، حقارت بی ثمر موريانه هاست اينک من : موريانه ی حقير حفره ی ديوار که جبروت چوبين افهام پرخللتان را به خشّ و خشّ ِ ممتدّ ِ آرواره ای محزون برمی درم از هم. اينک من. □ نوشته شده در ساعت 21:49 توسط tanha
● از آدمای صاف و ساده خوشم مياد.
........................................................................................آدمهای صاف و ساده ، پدرسوخته هم که باشن ، ميذارن بفهمی که چـه قــــدر پدرسوخته ان ! ... از آدمهای پدرسوخته ی صاف و ساده خيلی خوشم مياد ! □ نوشته شده در ساعت 14:24 توسط tanha
|