ديوانه تر |
Saturday, July 31, 2004
●
........................................................................................اين فقط يه جور ثبت در تاريخه : " خبر عروسی اون با بهار ! " ميگم کس خل شدی می خوای ازدواج کنی ؟
با هيجان می پرسه چی؟ چی ؟ تکرار می کنم . باز ميگه چی ؟ چی گفتی ؟ ...نخير باورش نميشه اين کلمه رو داره از دهن من می شنوه ! ميگم هيچی بابا ! ميگه گفتی خر شدم ؟ ميگم آره ! بعد صداش نمياد. فقط ته حرفشو می شنوم و بقيه شو حدس می زنم ؛ انگار گفته تحريکم نکن بزنم زير همه چی مثلاً ! ... بعد چند تا شوهر ميذاره تو سينی و به من تعارف می کنه ! نزديکه از دهنم بپره : " منو بکشی بالا بری پايين بيای ... " همون جمله ی قبلی ! ميگه کسی رو داری ؟
می خندم : نه بابا ! ميگه آره می خندی کسی رو داری ... ... دو دقيقه پيش که از کار نکردنم پرسيده بود اصلاً نمی خنديدم ! □ نوشته شده در ساعت 04:49 توسط tanha Thursday, July 29, 2004
●
........................................................................................... شب همين شبی که الان هست. اتوبوس ... که داره تو يه جاده ميره تو ... که نشستی رو اون صندليه ، سرتو تکيه دادی به پشتيش ، و خواب خوابی شايد ... شايد نه ، قط عاً به همين قاطعيت ! من کجام پس ؟ ... همونجام ديگه : تو کله ی تو ، تو خواب شبونه ت ، تو همون اتوبوس ، تو همون جاده ، تو همون شب ! ... کابوس اگه ببينی فقط ، کابوس اگه ببينی !!! □ نوشته شده در ساعت 01:50 توسط tanha Wednesday, July 28, 2004
●
هی ميگم چند روزه اين دفتر حضور و غيابو که چک می کنم خواننده ی اتريشی غيبش زده ! گفتم ببين چه اوضاع وبلاگ من خراب شده که اتريشی هم ديگه رغبت نمی کنه سر بزنه !
پس بگو اين خانومچه سنگرشو ترک نکرده ، فقط منطقه ی عملياتيش عوض شده ! □ نوشته شده در ساعت 05:32 توسط tanha
●
موميايی سخنگو !
" آقا حالا برو اون ور وايسا آب شاتوت نپشکه روت بعد بگی ... " اينو شاتوت فروش همدانی به "رام" ميگه . و من تو فکر کشف ريشه های پشکلم !!! نپشکه روت ... پشکيدن ... پاشيدن ... ااااه ! ... پس بگو اين لغت پشکل از کجا اومده ! ... به فارسی امروز بخوای بگی ميشه " پاشه" مثلاً يا يه چيزی شبيه اين ؛ يه چيزی تو مايه های اسپری فرض کن ! ...کشف ريشه ی لغات به صورت زنده در اسرع وقت ! □ نوشته شده در ساعت 02:36 توسط tanha
●
........................................................................................خدا جون دفعه ی ديگه که خواستی منو بيافرينی ، ميشه لطفاً فريبا رو هم بنشونی کنار دستت ، يه مشورتی ، نظری ، ...
جداً فکر نمی کنی بهتر بود ابروهام هميشه همين شکلی می موند ؟! اصولاً مشکل تو اينه که واسه هر کاری از متخصصش کمک نگرفتی ! تک روی هم حدی داره آخه !!! □ نوشته شده در ساعت 02:08 توسط tanha Sunday, July 25, 2004
●
ما همينيم ! راديو رو روشن می کنم .
کروبی هنوز رئيس مجلسه. دو تا نماينده دارند تو سر و کله ی هم می زنند. نوبت نماينده ی سوم که می رسه به قصد کوبيدن اون دو تا ، اول نيم ساعت مجيز جناب رئيسو ميگه ! ... جوری حرف می زنه که انگار همه خرن و فقط خودشه که اين همه زرنگه و همه رو خر کرده ! جناب رئيس در جواب ، فقط چاق و چاق تر ميشه و کوچکترين اعتراضی نمی کنه. اينو يادم نيست. ازش خيلی گذشته و حالا نه ماجرا رو يادمه ، نه جزئياتش رو ؛ فقط همين قدر يادم هست که می فهمم : اينها نماينده های واقعی جامعه ی منند ؛ " برگزيدگان فکری ملت" راستی که خوب گلچين شده اند ! يک اکثريت "چاپلوس" ، يک اکثريت احمق ، رئيسهايی که از تملق خوششون مياد ، زيردستهايی که به هر طريق ممکن کارشونو پيش می برند ؛ ... عمه ی امريکايی اومده تهران و با شوهرش نشسته تو تاکسی : يک سواری مسافرکش دربست. راننده هی گاز ميده ، هی فحش ميده ، هی گاز ميده ، هی فحش ميده ! رانندگی قهرمانی : ويراژ ، فحش ، گاز ، ترمز ، فحش ، فحش ، ويراژ ، ويراژ ، ويراژ ، فحش ، ويراژ ، گاز ، ويراژ ، فحش. فحش ، فحش ، ويراژ ، فحش . ويراژ ، ويراژ ، ويراژ ، فحش ... ... ابراز علاقه به خواهر و مادر ملت ! فحشهای رکيک که به گوش ما ديگه رکيک نيستند ، اما عمه ی ايران نديده رو می ترسونن ! مياد خونه و با وحشت ماجرا رو تعريف می کنه . ديگه نمی خواد تاکسی سوار شه ! من تو فکرم که يه مطلب بنويسم با تيتر "مايه ی آبروريزی" : مايه ی آبروريزی ، رانندگی افتضاحمون ! مايه ی آبروريزی ، اتوبانهای بدون خط کشيمون ! مايه ی آبروريزی ، خيابونهای بی توالتمون ! مايه ی آبروريزی راننده های بددهنمون ! ... دستم به وبلاگم نمی رسه ؛ نمی نويسم. روزنامه رو باز می کنم. بازی ديروزُ نديده ام. همون صفحه ی اول تيتر زده : آبروريزی بزرگ ! تو روزنامه نوشته کاش کسی جز همون چند تا چينی تو ورزشگاه اين صحنه ها رو نمی ديد ! تو روزنامه نوشته دو تا بازيکن وسط زمين کتک کاری کرده اند ، بعد فحش و فحش کاری ، بعد ... مگه ميشه خواهر مادر همديگه رو مستفيض نکنن ؟! ... البته که من اوريانا فالاچی نيستم ، اما سرزنشتون نمی کنم فوتباليستهای احمق ايرانی عزيز من ! من هم قادرم - و اصلاً کاملاً در معرض اين احتمال - که وقتی آفتاب داغ می زنه تو فرق سرم يه کف گرگی بيام تو صورت اولين کسی که پا رو دمم گذاشته ! اين کارها تو کشور من عاديه ! خوراک هر روز خيابونهامونه. خوراک هر روز خونه هامون ؟! برو تا دم سوپرمارکت و برگرد و بشمُر : مثل نقل و نبات نه ، مثل حشيش و هروئين ! ... کدوم آبرومون ريخت ؟! اين آبرو رو کی کسب کرده بوديم اون وقت که حالا ريخته ؟! چشمامونو بستيم به روی خودمون. " عنتر ِ توی آيِنه "* رو می کشونيم از اين ور به اون ور اما، چشمامونو بستيم به روی خودمون ! ديگه وقتشه که قبول کنيم : ما همينيم ! *عنتر توی آينه رو برای خودم گفته بودم که به وبلاگ نرسيد ، اما انگار جز من به درد ديگران هم می خوره ! بخيل نيستيم ما که ! □ نوشته شده در ساعت 23:11 توسط tanha
●
........................................................................................آقا يه چيز بگم کفتون ببره !
( البته اگه خودتون نشنيده باشين قبلاً ! ) کفم بريد می دونستين يعنی چی ؟! به جان خودم اگه من تا همين پريروزا می دونستم ! همين جور هم راه به راه به کار می بردم عين اسب !!! ... اون خانوما بودن که نشسته بودن تو مجلس زليخا ، بعد يوسف جان اومد يه قر و قميشی جلوشون اومد زدن دست و پرتقال و همه چيزو ناکار کردن ،
خلاصه اونا بودن که برای اولين بار کفشون بريد ! يعنی کف شون بريد ، خون هم ازش اومد ! ...خوب بعدم احتمالاً کف و خونشون قاطی شده ديگه !
□ نوشته شده در ساعت 02:53 توسط tanha Thursday, July 22, 2004
●
........................................................................................ميگم اين همسايه بالايی ما ، با چه انگيزه ای احتمالاً ، داره اين موقع - ساعت سه و نيم بعد از نيمه شب - اين جوری گرومب گرومب می پره رو کله مون ؟!
□ نوشته شده در ساعت 03:29 توسط tanha Tuesday, July 20, 2004
● اون متنی که ديشب نوشته م تو حال گرفتگی ،
نامردی اگه تايپ پست پابليشش نکنی ؛ خوب ؟ گفتم " نامرد" ، اون متنی که راجع به "هنر" نوشته بودم ، پليز اونم يه تايپش بکن بشکنه دستت الاهی ؛ خوب ؟ ... خوب ! □ نوشته شده در ساعت 03:25 توسط tanha
● اوه !
فاصله ی دو تا پستمو که ديدم شاخ در آوردم ! ( دوم تا بيستم ! ) اين وسط اما يه خرده ريزهايی جامونده که بايد سر و سامون بگيره ! همه در حد يک کلمه تا يک خط. نصفشون قرار بوده لينک بشه و اون لحظه کپی پيست نداشته م ! ( يا وقت ؛ يا سرعت کافی ؛ ... ) جعبه ی جادوئيه اين ابر رايانه واسه خودش ! ... حالا همه رو يه جا پاک کنم يا يواش يواش عين آب و روغن بدم به خوردش ؟! □ نوشته شده در ساعت 02:44 توسط tanha
● نون !
........................................................................................والقلم و ما يسطرون ! به تماشا سوگند ... نه نه ، اين نبود ... سوگند به کيبورد و خط خط اين وبلاگ ! امشب هم که خواستيم سوره ای صادر کنيم از خودمان ، خط خطی شد اين اعصاب و اين خطوط پرسرعت ديجيتال ! عجالتاً (!) اينقدر کفايت می کند که نفس می کشيم. حاج آقا البته اجازه صادر کنند اگر ، گاهی هم به سر و روی اين وبلاگ يه دس ميکشيم !!! تيشتم بلا بلاگر بابا ! يعنی اديتوری به هم زده د بيا ! □ نوشته شده در ساعت 01:45 توسط tanha Friday, July 16, 2004 ........................................................................................ Saturday, July 10, 2004
● هجده تير بود و من ،
........................................................................................کتيبه ی اخوان گوش می کردم ! به شما اگر نگفتم ! به شما اگر نگفته باشم ! به شما اگر نخواسته باشم که بگويم ! " هلا ، يک ... دو ... سه ، ديگر بار هلا ، يک ، دو ، سه ، ديگر بار. عرقريزان ، عزا ، دشنام - گاهی گريه هم کرديم. هلا ، يک ، دو ، سه ... " ! □ نوشته شده در ساعت 00:04 توسط tanha Thursday, July 08, 2004 ........................................................................................ Monday, July 05, 2004 ........................................................................................ Friday, July 02, 2004
● ميگه : خداوند بر ذات خودش تجلی می کنه ، خودشو تو آينه ی ذاتش می بينه ، محو جمال خودش ميشه ، بعد دلش می خواد که ببيننش
می خواد که بشناسنش می خواد که به ش عشق بورزن ... خلاصه اين ميشه که موجوداتو می آفرينه ! هيچی ، فقط خواستم بگم درکش می کنم !!! يعنی بدجور درکش می کنما ! □ نوشته شده در ساعت 20:35 توسط tanha
● صدام در بغداد !
........................................................................................فکرشو بکن ، عجب فيلم هيجان انگيزی می شد اگه يه کودتای امريکايی يا غير امريکايی بيست و هشت مرداد راه مينداخت و برمی گشت سر کار !!! بعدم تميز دخل همه ی خائن ها و آدم فروشها رو می آورد !!! ... خجالت بکش دختر ، تو مادر شهيدی مثلاً ! عروسکها دادی در راه اسلام و مسلمين ! ... خوب اما ... ... مگه صدامم عروسک نيست ؟! من طرفدار آدم بده ام ! يعنی گير که ميدی به يه چيزی ديگه ول کن نيستيا ! بعد از"باقالی پلو" و "ستاره" چشممون به جمال "عروسک" روشن ! □ نوشته شده در ساعت 20:03 توسط tanha
|