ديوانه تر


Sunday, August 29, 2004

پابرهنه در آرامگاه !




اينجا آرامگاه است - آقا اين ويرگول نقطه کجاست ؟ - آرامگاه قائد اعظم ،‌ محمد علي جناح مهمترين و محترم ترين شخصيت پاکستان به گمانم.
خلاصه يه چيزي تو مايه هاي رهبر کبير انقلاب اسلاميشون بايد باشه با اندکي تفاوت البته !
؛ ا... اومدم گيومه باز کنم ، ويرگول نقطه پيدا شد !
قائد اعظم صآب (‌صاحب ) راستي راستي - و نه فقط به صورت رسمي و تشريفاتي - براي اين مردم عزيز و محترمه و استقلال (‌ اگه استقلالي باشه واقعا ؟! ) و اصلا موجوديت کشور گويا به اون بستگی داشته !





به هر حال جناب قائد اعظم ، امروز مهمونهای مهم خارجی داشتند و ما را به حضور نپذيرفتند !
اما موزه و آرامگاه يارانشون باز بود که خدمت رسيديم !





وقت رفتن مامان گفت اونجا يه قسمتي داره که موقع ورود بايد کفشها رو در بياريم و من منظره کفش در آوردن تو مسجد و راه رفتن رو موکتهای بدبو رو تجسم کردم و داشتم خودمو آماده رويارويي با چنين منظره ای مي‌کردم که : هر کسی طاووس خواهد جور پاکستان کشد !
اما اونجا که رسيديم:
... روی همين سنگهای سفيد خاک گرفته و داغی که می بينيد ، ...





به محض رسيدن ، کسی از پايين پله ها صدامون کرد ، سندلهامونو گرفت و يک شماره دستمون داد !
و ما عين يک پاکستانی واقعی شروع کرديم به پابرهنه راه رفتن بر روی سنگفرش ! کاری که مردم اين جا به سادگی انجام می دادند !





تمام اين جاها رو پابرهنه گز کرديم :
مقبره ی خواهر قائد اعظم و چند تا از اعوان و انصارش و موزه جناب قائد اعظم که در اون از ماشينهاش ( ۱ و ۲ ) تا يقه و سرآستين و شلوارش رو ميشه پيدا کرد ؛ همين طور هم مبلهاي زهوار در رفته ش ، چند تايی عکس خانوادگيش ، عينکهای شکسته ش ، جلد عينک کهنه ش ، ربدوشامبر و کت شلوار و کفشهاش - و چه پاهای ظريفی هم داشته اين مرد !





من برعکس جناب قائد اعظم پاهای چندان ظريف و لطيفی ندارم ، اما سوار ماشين که ميشم تا پاهامو با دستمال مرطوب و شيشه آب معدنی پاک نکنم آروم نمی گيرم. به محض رسيدن به خونه لوله ي کرمو خالي مي کنم رو پام و همچنان تا شب احساس پابرهنه بر خاک رهام نمي کنه ، پس ...
برای سفر به پاکستان ، کرم جی فراموش نشود !




........................................................................................

Saturday, August 28, 2004

........................................................................................

Monday, August 23, 2004

دازم ميرم سفر کوتاه داخلي .
شايد کمک کنه نطقم باز بشه !
هر چند الانم نطقم بسته نيست , دستم کنده !



in mojri e piran soorati del e mano borde !
adahash maskhras.... aslan ada mage mishe maskhare nabashe ? ada dar miare : adaye shad boodan , adaye mardomdoost boodan , adaye energic boodan !
... in ja jenab e baban " ba efterkhar " dar khedmat e mast, na ba lahn e tamaskhor amiz va talabkar !
in ja gooyande haye akhmoo hamegi , pesar khale shodan !
khanoomaye shenavandeye mosabeghehaye telefoni hagh darand ghah ghah bezanand va esm dashte bashan!
...
irib 3 : shabakeye khabar e jam e jam
noghte.



........................................................................................

Sunday, August 22, 2004

خداوند همچنان به استاد لامپ کچل طول عمر عنايت فرماياد !
( يه چيزي تو مايه ي بسم رب الشهدا و الصديقين ! )

اينجا هم انگار سرگرمي ديگري جز رستوران رفتن وجود نداره !
امشب رفتيم رستوراني که من دوست نداشتم : رستوران کره اي !



مايه ي نگرانيه اما ، همونطور که هيچ چيز خوشحالم نمي کنه هيچ چيز هم اونقدرها ناراحتم نمي کنه !
اينجا از معدود جاهاييه که اجازه سرو مشروب داره و البته مشتريهاش اغلب خارجي هستند.
وارد که ميشي بوي بدي فضا رو پر کرده . بوي يخچالي که توش ماهي و ميگوي خام و سبزي پخته و درياي مونده گذاشته باشن !
معمولا خلوته اما امشب نصف سالنو چشم بادوميها پر کرده بودن.
... ديگه نمي دونم چي بايد بنويسم که براي همه مون تازگي داشته باشه ؟! شما تو اکثر سفرهاي قبلي هم با من بودين و چيز تازه اي واسه گفتن نمونده - ويرگول نقطه - فقط مي مونه تغييراتي که به چشمم مي خوره که کم کم مي نويسم.
مهمترينش فعلا لباس زنهاست : شايد از مانتو شلوارهاي ما الهام گرفته باشن (؟) ... يادم باشه بگم بعدا.
پسرها هم تک و توک مو بلند پيدا کرده ن که قبلا نديده بودم.



من چرا اين هوا هوم سيک شده م ؟ همچين وبلاگ مي خونم , همچين شرق زيرورو مي کنم انگار قرار نيست دو روز ديگه برگردم !
بقيه حرفام به علت ضيق وقت مشمول خودسانسوري مي گردد !



........................................................................................

Saturday, August 21, 2004



راه فرودگاه تا خونه ،
و من ، که با ولع تصويرها رو مي بلعم !
و چه همه بکارت ، چه همه دست نخوردگي ، ... اينجا هست !‌
و چه طولانيه اين راه !‌
و چه تند ميگذرن تصويرها ‌همه ، عکس نشده !


اينم رستوران مورد علاقه من :‌ Nando's !



مي بيني چه خوشگله سرويسش ؟! من عاشق ظرفاشم و عاشق کيکاش ! ( چيزي که اهميت نداره غذاشه انگار ! )
خوشرفتاري آدمهاشم که ديگه گفتن نداره . اينجا تو بدترين رستورانها هم آدمها خوش اخلاقن. درست مثل مثل ايران !!!!






جيگر من : ‌ خوراک جيگرم البته !‌




همينا رو مي خواستم کلي شرح و تفصيل بدم . راحت شدين از شر وراجياي من ديگه !

... اين دفعه حق تکميل و توضيح و تفصيل بيشتر محفوظ است !‌
حق قربون صدقه هم به همچنين!‌



صفحه رو ميزني...
... اوه يه سرعت برق و باد ! هي بايد بدويي دنبال صفحه ها بس که سريعه ! کانکت که ميشم احساس دهاتيي رو دارم که تازه اومده شهر !
من جون کندم تا اين دو خط فارسي رو نوشتم !
مامان بيدار شده !
تايپ سخته عکس ميذارم !!!



........................................................................................

Friday, August 20, 2004

na , man anbashte tar az oonam ke bekham ba horoof e faramoosh shodeye farsi too editor e lamp bedoon e emkan e save kardan salane salane type konam va ba ye eshtebah hamash dood bEshe bere hava !
man hezar ta post to maghzam daram ke mikham aval ona ro takhlie konam va " pas be sar e ghese " shavam !
man hezar ta harf daram ke hala nemitoonam benvisam !
man hanooz hastam.
va : hagh e farsi kardan e in matlab mahfooz ast !



AVAL BAYAD YE EDITOR PEYDA KONAM !
baraye farsi neveshtan ba win98 pishnahadi nadarin ?
خوب حالا درست شد !



........................................................................................

Tuesday, August 17, 2004

من الان دقيقاً هزار تا کار دارم !
من الان دقيقاً هيچ کاری نکرده م !
من الان شديداً تمايل دارم که برم تو رختخواب و بگيرم تخت و پخت بخوابم تا خود صبح ! ديشبم همين کارو کردم تازه !



........................................................................................

Sunday, August 15, 2004

اعضای تيم المپيک ايران يا فرزندان يتيمخانه ی جان گری ير ؟!



هه ! آدمای روز !
مدتها بود نديده بودمشون ! از بس شب تا صبح بيدار مونده بودم و صبح تا ظهر خوابيده بودم و عصر تا شب بيرون رفته بودم !
... آدمها اما تمام اين مدت سر جاهاشون بودن ؛ با همون اداها ، با همون رفتارها !
روزنامه فروش چارراه اولی.
همون که بايد اسکناسو طی عمليات آکروباتيک بهش برسونی : انگشتاتو عين انبر دو شاخه کن و با بيشترين فاصله پولو هل بده طرف دستش !
هنوزم نهايت تلاششو می کنه که يه جوری دستتو لمس کنه ! اگه موقع گرفتن پول نشد ، موقع پس دادن بقيه ش !
هزار بار گفتی ديگه از اين مردک روزنامه نمی خرم ، اما می دونی پيرمرد خوش اخلاق چارراه دوم هنوز هم هيچ وقت سر کارش نيست !
هزار بار گفتی چه کج خيالی تو ! اما امروز مطمئنت کرده که نيستی !
اگه فکر کردی می تونم بزنم تو دهنش يا تف بندازم تو صورتش و خلاصه به يه طريقی " فرهنگ سازی" کنم اشتباه می کنی !
من اينکاره نيستم دآش !
له کردن آدمها ، له کردن مرد ِ بيمار ،
... داغونم می کنه !
ولی ،
من ديگه از اين مردک روزنامه نمی خرم !!!



........................................................................................

Saturday, August 14, 2004

يه ذره جهانی بينديش عزيز دلم !
کی گفته " من " منم ؟ اين اون منه که به ش ميگن ... چی ميگن بهش ؟ فرا من ؟ خلاصه يه همچين چيزی !
کی گفته " تو " تويی ؟! اينم يه توئه که بش ميگن ... ميگن ... نه نميگن ! بذار خودم بگم : فرا تو !!!
بايد خوشحال هم باشی که در ابعاد وسيع جهانی ازت استفاده شده !
تهمت ، توهمه !



اين ده پست اگه شانس داشتن که پريشب مونده نمی شدن !
تو اين مدت ده دفعه اديت - پستشون کرده م و هر بار يه اشکالی پيش اومده : آخريش ديشب بود که يه اديت کوچولو می خواست و فونتم فارسی نمی شد !
به هر حال : ده آگست و ده پست از پريشب !



من واسه
خيال ِ خام ِ رفتن َ م
، فاحشه ام !

تو ولی
تو بغل ِ فاحشه ها

مقدسی !!!
...



........................................................................................

Friday, August 13, 2004

وبلاگ منو هرگز جدی نگيريد ، جدی ميگم به خدا !



يک ساعت و نيم واسه فرستادن دو خط !
يه ذره زياد نيست ؟!
آخ که بدوئم زودتر چمدونمو ببندم بلکه يه اينترنت بازی سير بکنم تو کشوری که ادعامون ميشه پيشرفته تريم ازش !



و اينک من : زليخای ويرانگر !!!




........................................................................................

Thursday, August 12, 2004

Based on مصاحبه ی فخری خوروش با شرق :
می خواستم بگم اتفاقاً من هم از جمهوری اسلامی تشکر می کنم که حق خيلی بزرگی هم بر گردن من داره و اون اوايل انقلاب که همه رو می گرفتن و اعدام می کردن ، منو اعدام که نکردن هيچی حتی نامه هم برام نفرستادن !
و من به اين ترتيب پاداش خردسالگيمو از جمهوری اسلامی گرفتم !!!
... نه ! منطقيه واقعا !



........................................................................................

Wednesday, August 11, 2004

راستی زليخا شريف تره يا ليلی ؟!
... من زليخا رو انتخاب می کنم ، حتی اگه بيشتر شکل ليلی باشم !



دوست داشتين يه دنده عقب بگيرين امشب ! ...
من توصيه نمی کنم البته !



........................................................................................

Tuesday, August 10, 2004

ده پست از پريشب !

1
می دونی اگه الان بکشی بيرون بازی رو بردی.
می دونی اگه يه قدم ديگه بری جلو بازی رو باختی.
نمی کشی بيرون ! ميگی می خوام پاکباخته بشم !
پاک ، باخته ميشی اما !
پاک ، باخته ميشی !


2
می ، مايسلف اند اورکات !
شونصد سال پيش دعوتنامه ها که رسيد رفتم. پروفايلمو هم سرسری پر کردم ؛ وارد که خواستم بشم : خطای هميشگی ، قطع ، ريستارت .
اورکات همون جور دست نخورده موند تا الان !
حتی فرصت نشد به اون دو تا فرندم بگم با عرض تشکرات فراوان !
از آدمی که يک ساله دست به ياهو مسنجرش نزده بيشتر از اينم نميشه توقع داشت !
بيينم ، من همين دو تا دونه فرندو دارم حالا ؟! آخه اين انصافه ؟!

... گفته باشم افسردگيم در مراحل حادش قرار داره. شوخلخ هم نداريم.
کليه فرندين و الفرندات ! سريعاً خودتونو معرفی می کنين يا دست به خودکشی بزنم ؟


3
خوب مثل اينکه امشب هم فقط اينجا ميشه نوشت !
بعد از دو سه روز حال کردن با آنسپيد ، امشب پارسآنلاين( شايدم سيستم من ) بدجور ضد حال زده !
و من بايد اين جمله رو بنويسم ، چون ممکنه تا فردا نظرم عوض بشه :
تو خوابم نمی ديدم اين همه دوستم داشته باشه !!!
... يعنی ممکنه نظرم عوض نشه ؟!


4
آيا بايد از اين به بعد اين روحيه ی شاعرانه رو غلاف کنم و انقدر به زمين و زمان لبخند نزنم تا خدای ناکرده يک وقت اشتباهی پيش نياد ؟
يا همچنان با نيش باز بتازم و به اسب و الاغ و سگ عشق بورزم ؟!


5
... و مازوخيسم ، دردی است همچنان !


6
چه وبلاگ نويس شده م باز ! ... امشب ! که خيالم راحته هيچ جوری دستم به وبلاگ نمی رسه !


7
اگه رامم نباشه ، می خوام دنيا نباشه.
اگه رامم باشه اما ، می خوام دنيا هم باشه !!!
مشکل اصولاً همين موقع است که پيش مياد !


8
هميشه از اين مراقبهايی که اضافه بر وظيفه شون سعی در تقلب گرفتن می کردند حيرون می موندم ! اونا که مثلاً قبل از شروع شدن امتحان مراقبتو شروع می کنن يا مواظبن رو ميزت چيزی ننويسی ... چه می دونم اين جوريا ديگه !
نه که تقلب باز حرفه ای هم باشما ، من بی عرضه تر از اين حرفام ! اما همه ش فکر می کردم چرا بايد اين آدم که وظيفه شه فقط فوقش دو ساعت در طول امتحان جلوی تقلبو بگيره اونم در حد لزوم ، اين همه کاسه داغ تر از آش ميشه ؟!
... حالا حکايـت ماست و اين اينترنت فروشهای محترم ! بابا تو دستور داری فلان سايتو ببندی خوب ببند. ديگه چيکار داری بری بگردی ببينی ملت چه جوری فيلترتو رد می کنن باز جلوشونو بگيری آخه ؟!!!

... ضد حاله آدم واسه هر مطلب خودش جواب طرفو هم تو آستين داشته باشه ها !
ميگم اين لحن اون خانومه نيست ، خودم فوری جواب ميدم خوب ميگه وکيلم برام نوشته !
ميگم آی آی اس پی مگه مرض داری ؟ از طرف اون جواب ميدم آره اينم جزء وظايفمه !!!
... سوال ديگه نبود من بشم وکيل مدافع دشمن خودم ؟!

... يه چيزی هم يادم اومد درباره همين که گفتم :
دو تا از استادام هميشه ميگن خباثت ذاتيه ! ممکنه شلاق زدن وظيفه ی يه آدمی باشه اما اين که ضربه رو ملايم بزنی يا چنان بزنی که پوست و استخون طرف يکی بشه ديگه بستگی به اون خباثت ذاتيه داره.
... حالا اين که چرا دو تا از استادام هر دو با هم اين حرفو می زنن دليلش اينه که با همديگه زن و شوهرن و خيلی وقتا پيش مياد که يه حرفو به فاصله ی يه ترم هر دو می زنن ! اون وقت ديگه هيچ جور نمی تونی تفکيک کنی که اين حرفه اول مال کدومشون بوده !!!

... به اين ميگن يه متن وراجانه محض ! ديدين اين وراجا چه جوری از يه مطلبِ خودشون می پرن به يه مطلب ديگه ی خودشون بی اين که به کسی فرصت حرف زدن بدن ؟!
... اخلاق رانا خانومه ديگه که به منم اثر کرده !
حالا اين که اين رانا خانوم اصلاً کی هست ...
الو الو ... صدا نمياد ؟! ... تازه داشت فکم گرم می شدا !


9
هه هه ! به محض اين که گفتم " اين ستونو واسه چی با خودشون برده ن " بيچاره علی دايی شروع کرد به فرت و فرت گل زدن !!!


10
... فکر می کنين خيلی افت داشته باشه اگه آدم تو اين سن و سال دو تا سنجاق پلاستيکی قرمز از کنار خيابون بخره و تمام روز هم اونا رو تو موهاش زده باشه ؟!
چميدونم والاه ! ما که زياد فرقی احساس نمی کنيم ! اما معمولاً دوستان زحمت ميکشن و يادآوری می کنن ... و خوب بخوای نخوای مجبوری واسه رضايتشون عين پيرزنها رفتار کنی ديگه !
اما اگه تو هشت نه سالگی روسری ِ ترس رو سر شما هم کرده بودن ... شايد الان همين قدر خر کيف می شديد از ديدن قيافه ی عنتر توی آينه که امروز چشماشم پف کرده و خودش عقيده داره "چه زيبا می شوه گريه که می کنه " (!) با اون سنجاقهای قرمز دو طرف موهاش !!!




...برای سکوتو شکستن بايد از يه جايی شروع کرد . و من از اينجا شروع می کنم !



........................................................................................

Sunday, August 08, 2004

ديشب خودمو کشتم پارس آنلاين هيچی نشون نداد !
منم ده تا پست وبلاگی تو ورد نوشتم !
امشب يه ته مونده البرز گرفتم اگه تموم نشه ببينم با ديشبی ها چه می کنم.
يه دنده عقب اساسی هم می خوايم که داشته باشيم ؛ بلکه اينجا از اين دست انداز افتادگی در بياد.
هر چند ، امشبم حوصله ندارم !
بی خيال فعلاً !
همين پست ، قسمت دوم - به اينجا ها رسيده بوديم که همون ماجراها تکرار شد :
خوب امشبم به سلامتی همون اتفاق ديشب افتاد : اول آنسپيد از کار می افته ، بعدم همه چی نابود ميشه !
من افسرده تر از اونم که حوصله ی کلنجار رفتن با اين آشغالا رو داشته باشم.
يکی فن اين اتاقو هواگيری کنه لطفاً ! تمام تنم سوخت !
ببخشيد که ايميل جواب نميدم ؛ اعصاب معصاب ندارم !
امروز مقاله ی پينوکيو رو تو شرق پنجشنبه خوندم ؛ کشف کرده م اون که بهش گفته م خفه شو وجدانم بوده ! ... اصلاً هم از اين بابت ناراحت نيستم ؛ کاش يه ذره ديگه هم خفه خون می گرفت اقلاً !
چرا فقط من اين همه مشکل اينترنتی دارم ؟ شما نداريد يا غر زدن بلد نيستيد ؟!
خوب ديگه کلنجار بسه ! اين لعنتی امشبم کار نمی کنه ! من ترجيح ميدم برم رو تختم دراز بکشم ، و برای هزارمين بار بازسازی حرکت لبهاشو لبخوانی کنم : يعنی واقعاً به من گفته ... ؟!!!
به هر حال اينا رو ميذارم در ادامه ی همون پست قبلی !



........................................................................................

Tuesday, August 03, 2004

" ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نيست برادر نمی کنم ! "



........................................................................................

Monday, August 02, 2004

... شادی کوچيک زندگی من بودی ! ...



........................................................................................

Sunday, August 01, 2004

Shargh Newspaper

احيای حقوق از دست رفته
اتيان سوگند به قرآن
از حضور در دادگاه امتنان ورزيدند !
تامين قليلی صادر شده
مورد هجمه

من فقط چند تا سوال برام پيش اومده :
ا . اتيان يعنی چی؟ ... حدس می تونم بزنم ؛ تو فرهنگم می تونم ببينم. ولی از حفظ عمراً بلد نيستم.
2. اين خانوم چند سالشونه ؟ تحصيلاتشون چيه ؟
3. چه جوری ميشه از حضور در دادگاه امتنان ورزيد ؟ ... غلط از تايپيستهای شرقه يا از گوشهای خانومه وقتی داشته ديکته شو می نوشته.
4. تامين قليل يعنی چی ؟ مگه آبه که کر و قليل داشته باشه ؟! اصطلاح حقوقيه لابد ، ها ؟! وگرنه که تو فارسی ميگيم اندک ، ناچيز ، مختصر ، ... قليل نميگيم.
5. اين خانومه آخوند نيست احتمالاً ؟ هجمه ، قليل ، اتيان ، مضافاً ، اصول اسناد ( به جای اصل اسناد يا اصل سندها مثلاً- در فارسی صفت در حالت طبيعی جمع بسته نميشه ! ) ، تصاوير عقدنامه و ديگر مستندات موجود ( به جای تصوير عقد نامه و ... ) ، رابطه ی زوجيت ، ...
من فقط از لحاظ نثری- دستوری و لغوی می تونم بگم اين به نثر يک زن جوان ، حتی مسن امروزی شبيه نيست ، مگر اين که اون زن وکيل باشه ، آخوند باشه يا مربی امور تربيتی !!!

هر گونه موضع گيری در اين زمينه شديداً انکار می شود.
فقط می خواستم بگم من خيلی فارسی حاليمه. در حد و اندازه ی کارآگاه پوآرو مثلاً !
وگرنه به من چه که کی کيو کرده اصلآً !
تکميل - دلم می خواد راست نباشه. دلم می خواد اگه راستم باشه نپيوندم به اون خيل عظيمی که از اون طرفی ها بازی خورده ن و حرفهای دلخواه اونا رو تکرار می کنن ؛ اما
چه راست باشه چه دروغ ... هيچ وقت نفهميدم مهاجرانی چرا کوتاه اومد و استعفا داد !
حالا کم کم می فهميم آرزوهامونو به چه قيمتی فروختند ! کم کم می فهميم رای و رويامون چرا بازيچه شد !
مگه نه آقای معاون کلانتر* ؟!
بالاخره می فهميم !

* نمی دونم به اين بيچاره چه ربطی داره. اما تنها کسيه که دستم بهش می رسه !



........................................................................................

Home

SpecialThanxTo: