ديوانه تر


Monday, November 29, 2004

خوب که چی مثلاً ؟!
مهمترين سوالی که باعث ميشه وبلاگ ننويسی ، اينه !



........................................................................................

Sunday, November 28, 2004

دلم می خواد بزنم بيرون !
بيرون پُر ِ بارونه.
ساعت يک شبه.
... يه وقتی فکر می کردم "خوب باشه ! من الان می خوام بزنم بيرون " ؛
اول ترساتو درونی می کنن ، بعد تنهات ميذارن !
هميشه فکر می کردم به خاطر اونا نميزنم بيرون.
حالا هم فکر می کنم به خاطر اوناست ، با اين که امشب نيستن !
بعدها هم لابد فکر می کنم به خاطر اوناست !
ترسام درونی شده ؛ ديگه اونی که می خواستم باشم نيستم ؛ اونی که اونا می خواستن باشم هم که ... شوخی می کنی ؟!

بی فايده است !
ديشب باز تمرين زود خوابيدن کردم ، دو رفتم تو رختخواب و تا سه ديگه حتما خواب بوده م .
اما باز نتونستم زود بيدار شم ! کله مو با فولاد پر کرده بودن !

نه گفتنو ياد نگرفته م.
نه ... از گفتنش خوشحال نميشم.
سه ساعت و نيم چسان فسان کرده بودم ؛
تقصير عنتر توی آينه شد ! انقدر برام ادا اطوار اومد که زنگ زدن !
می خواستم فقط برم رامو ببينم : سه سوت ، بعدم روزنامه مو بگيرم و بيام خونه.

گفتن دختری ميخواد بياد پيشت.
گفتم صبر کنين يه ربع ديگه بياين !
"نه" آوردن ؛ يعنی انقدر داشتن سختش ميکردن که دلم واسه دختره سوخت. گفتم خوب همين حالا. بيارينش.
آوردن.
کلی هم واسه من سنگ تموم گذاشتن. فکر کرده بودن می خوام برم شام بخرم. برام ساندويچ گرفته بودن. حتی گفتن روزنامه چی می خوای بگيريم برات.
نمی دونستن که من روزنامه ی خالی نمی خوام. تازه اون وقت شب که روزنامه پيدا نميشه اگر ...

... آخ آخ ساندويچه رو چيکار کردم ؛ برم بذارمش تو يخچال.
فعلاً !



........................................................................................

Saturday, November 27, 2004

بعضی آدمها نابغه اند.
بعضی آدمها ادای نابغه ها رو در ميارن.
اما ،
هرگز نمی تونی فرق بين اين دو تا رو تشخيص بدی تا خودت نابغه نباشی !
موقعيت غم انگيزيه که من : نابغه نيستم !



........................................................................................

Thursday, November 25, 2004

اِ... مگه من ديشب نگفته بودم ليس الخليج العربِِِِي ؟!



........................................................................................

Tuesday, November 23, 2004

*
arabian gulf
البته از قديم گفته ن : " خليج فارس ايران ، محل دفن ريگان !!! "
arabian gulf
ليس الخليج العربی
حال نداری نصفه شبی ؟!
arabian gulf



........................................................................................

Monday, November 22, 2004

خودآزاری بی حد !
خاموش می کنم.
دوباره مسواک می زنم ؛ های حافظه ی خراب : يادم نيست بعد از مسواک اول باز چيزی خورده م يا نه !
ميرم به رختخواب.
صبح است ، وقت خواب من !
تلفن می زنم ؛ بيست دقيقه ، تا وقت رفتنش.
... خودداری نمی کنم.
خبر ...
نيمه ی درد رو قسمت می کنم.
" خيلی مهمه حالا ؟! "
ميدونه که مهمه !
وانمود می کنه که نيست !
نميگم که اين فقط نصفشه !
بايد بره : بخواب و به هيچ چی فکر نکن ، به هيچچی !
ناپرهيزی هم نمی کنه اين بار : دوستم داره ، حتی دو بار !

چراغو خاموش می کنم و غلت می زنم.
سرسطرها از تو مغزم رژه ميرن : هر سطری با خودش قد ِ يه شعر مفهومو می کِشه !

آه جانم جانم ...

پنجره درد مرا درد تو را ...

من قلب خود را ...


به شب را چشم انتظارم نمی رسه ،
خودش يادآوری می کنه که هست ، سطرهاشو پس می زنم ؛ دوسش دارم ، نبايد . نمی خوام زهرآلود بشه !
چرا يادم نيفتاد که يه شهاب ميون يک آسمون پر از ستاره هم مال اون بود ؟!
...
وسوسه ی بيرون زدن ، حتی شده از پنجره !
ياد چند خط پنجره می افتم از پريروزا ! برم ببينم کجا نوشتمش ؟!

نوسان صدای پس زمينه است : " می خواهم خواب اقاقياها را بميرم. "
کتاب شعر بيارم ؟ نع !

برمی گردم همين جا. باز روشنش می کنم ، بايد وبلاگ بنويسم. وبلاگمو بنويسم اقلاً !
بی بی سی پرسيده چرا وبلاگ می نويسين ! من ، پوزخند زده م : چرا وبلاگ نمی نويسيم !
پشت پنجره ها پر از صبحه. آدمها با زنبيلهای نون ، بچه ها با کلاه و کيف مدرسه ، ... يک دسته پرنده ... زندگی ...
زندگی با همه ی زشتيهای قشنگش !
اينو که ده سال پيش گفته بودی !
... امشب شب شعر تنهاست !

زندگی اين پايين جريان داره ؛ زيباييش تو حفره ی پای پنجره است ، زشتيش تو خندق قلب من !



........................................................................................

Sunday, November 21, 2004

از مهر و عطر نرگس !

يه سيم کارت و يه دسته نرگس !
دومی برای من ، اولی برای تو.

اين خريد ِروز ِ ماست ؛
من که راضيم ولی چه بد به حال تو !؟!



از عشق و ماه بهمن !

" يه روز ميای ده روز نميای ! "

ای مرده شور اين سرمو ببرن که می چسبه از چونه ، به گردن !
الهی من قربون اون دلت برم که تنگ شده !
الهی من قربون اون گلايه هات !
الهی من ...
اگه بدونی چه عفريته ايم !
تنم تير می کشه از اين جمله ی آخر !



........................................................................................

Saturday, November 20, 2004

در راستای بحث شيرين draftخوانی :
سيزده اکتبر لطفاً !
تا جايی که در دسترس باشه همين جوری لينک ميدم.
به دوردستها که رسيد مي کَنم ميارم همين جا.
ok؟!



خوب خدا رو شکر که ارزشمونم تعيين شد !



حالا که نمی نويسم يه draftخوانی اساسی بايد راه بندازم !
بعضياشو که می خونم اصلا نمی فهمم واسه چی draftشون کرده ام ! يعنی می مردم همون موقع پابليشو بزنم ؟!
نه واقعاً : اين يکی مثلاً ! هيچی نيستا ، اما هيچی هم نيست !
نه ، يعنی هيچ چيز خوبی نيستا ، اما هيچ چيز بدی هم نيست !
يا اين يکی بالاييش !
چمدونم والاه !

( اصلا لازم نيست رو لينکا کليک کنينا ! کافيه فقط قدِ چار روز از همينجا بپرين پايين ! )



هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا اينجوری شده م !



........................................................................................

Tuesday, November 16, 2004

گفتم انار ، رفتم تو بهر انار :
جداً انار يکی از شاهکارهای خلقته ها !
اين همه خوشگل آخه ؟!
... در ضمن من شديداً از دنيايی که قصه داشته باشه ، اسطوره داشته باشه ، افسانه داشته باشه ... و خالق ،
لذت می برم. چميدونم ، شايدم امشب لذت می برم !
ولی انار ، عجيب قشنگه ها !



می بينی چه زندگی ساده است :
بودنم با نبودنم ،
...هيچ فرقی نداره !
نه بودن مسأله است ، نه نبودن !



" اتاقی از آن خود " !
، اتاقی برای ريخت و پاش کردن
از آن خود فقط !



دنبال تصوير انار می گردم
و احمقی
که شعرهايم را ،

تحسين کند !!!



دلم اندازه ی يک دونه اناره ،
که داره ميترکه !



........................................................................................

Sunday, November 14, 2004

بالاخره واسه عيد فطر که بايد بنويسم ، ننويسم ؟!

...خوب ، صبر کن ببينم چندميشه ... ؟!
اوووه : چهارمی !!! از نوع وبلاگی البته !



........................................................................................

Home

SpecialThanxTo: